نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

سلام به همه مخاطبین عزیز

اگر علاقمند به یادگیری و حرفه ای شدن در سینما و تدوین یا حتی تولید محتوا هستید

(درباره موبایل و خاله بازی هاش صحبت نمی‌کنم)

البته که اون هم بد نیست اما دارم درباره حرفه ای شدن

و اینکه به چشم متخصص بهتون نگاه بشه حرف میزنم

اگر دوست دارید درآمدزایی داشته باشید حتی اگر تو خونه هستید

اگر علامند هستید کانال یوتیوب و پیج اینستام رو براتون میذارم

لطفا حتما هم فالو کنید هم سابسکرایب

اینستا به خاطر کوچک بودن صفحه شاید خوب نتونید ببینید آموزش ها رو اما در یوتیوب صفحه بزرگ و عریضه

جا نمونید از آموزش

دو جلسه در سه ویدئو آموزش دادم

اولیش آموزش دانلود و نصبه

دومی آموزش پنجره های مهم

بهتون قول میدم اگر با من پیش برید تدوینگر خواهید شد

یه شعاری هم جدیدا میدم که:

هر چی بلدمو بلد شو

چیز شکنت رو روشن کن و روی آیکون های زیر کلیک کن 

         

  • ۰ نظر
  • ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۵۰
  • مجتبی قره باغی

دی‌شب

تصمیم گرفتم تا
بعدِ سال و بعدِ مدت‌ها

پشت بام خانه‌ی مادر بخوابم

من خیالم تخت بود آنجا
کسی تخت مرا آن هم در آن

تاریکی شب

لحظه‌ای از دور هم هرگز نخواهد دید

ما؛ نسیم و من همان شب

روی بام‌ خانه با هم بی قراری داشتیم

تا رسیدم روی بام، باد بر گوشم رساند

چند کوچه پیش تر

آمده مهتاب هم بر پشت بام

تا خود صبح، از همان دور

تماشا کرد و گشت و چرخ زد بالای ما

و نسیم آرام روی تخت من خوابید و نازم را کشید

او تنم را می نواخت

تا رویا هم رسید

نسیم، مهتاب و رویا و من...
چه بر من گذشت؟

نمی دانم، اما رویا که رفت 

نشستم

دیدم که مهتاب نیست

نسیم

قبلِ رفتن

یک ملحفه

رنگ سفید

روی تن من و رویا کشید

نسیم

رفته بود از پیش‌مان

قبل از اینکه مادربزرگ

شمسی و چادر توری‌اش 

بیاید این بالا روی بام‌

نسیم رادوست می دارمش

ازو بیشتر رویا را ولی

به شرطی که باشد، نسیم هم پیش‌ ما

نمی‌دانم اما شمسی را چطور؟!

دوست دارم او را هم حتما ولی

زمانی که او هم پیش ماست

نه رویا می‌نشیند کنارم نه می‌خوابد اینجا نسیم

خیالم تخت بود اینجا کسی

نخواهد دید ما را پشت بام


شعر بالا رو کمی بعد تر از متن زیر نوشتم

دیشب تصمیم گرفتم روی بام بخوابم؛
خیالم راحت بود کسی آنجا ما را نخواهد دید.

من بودم و نسیم؛ به پشت بام که رسیدم،

فهمیدم مهتاب هم هست اما تا صبح جلو نیامد و از دور تماشایمان کرد.

نسیم از همان سر شب شروع کرد به نوازش تنم تا وقتی رویا رسید.
دیگر چیزی یادم نیست. رویا که رفت بیدار شده بودم. مهتاب هم رفته بود.

نسیم یک ملحفه سفید روی ما کشیده بود؛ و

قبل از رسیدن شمسی بالای سر من و رویا رفته بود.

نسیم را دوست دارم. رویا را اگر نسیم هم کنارمان باشد بیشتر دوست دارم.
شمسی اما! دوستش دارم ولی هر وقت هست رویا نیست، نسیم هم نمی آید.

خیالم راحت بود کسی در پشت بام، ما را نخواهد دید.

مجتبی قره باغی


  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۲۶
  • مجتبی قره باغی

 نسیم خیلی مهمان نواز بود. از سر شب تا خود صبح خنک‌مان کرد.

صبح علی الطلوع هم که ماشین را از حیاط بیرون می‌بردم

به در گفت تا از کلون بخواهد که برایم بنوازد.

مجتبی قره باغی

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۰:۱۴
  • مجتبی قره باغی

تو را آنقدر، دوست می‌دارم...

نمی‌دانی

و توصیفَش برایم آن قَدَر سخت است

باز هم این را نمی‌دانی

عجب دنیای سخت و پُر خَم و پیچی

عجب دنیای آسانی

بیا یک لحظه همراهم تصور کن

در این دنیای پوچی که هم اکنون زیر پایت هست

بگردیم و بگردیم و بِکاویمَش

که شاید در پس آوار و ویرانی

درآریم استخوانهای تهوع اورِ آن جسم مردارِ تکیده در درونِ قبرِ این دنیایِ زندانی که چون سلولِ تنهاییِ قبرستانِ تاریک است

بیاریمش بسوزانیم

بسوزانیم و خاکش را به دستِ باد در بالای اقیانوس بسپاریم

نهالِ کوچکِ امید را اینبار

همانجایی که قبری بود بِکّاریم

کنارش کلبه‌‌ی امید از الوارِ رویاها بسازیم و درونش آرزوها را بچینیم و کنارِ شعله‌هایِ آتشِ آغوشی از رنگی‌ترین احساس‌هایِ تو...

تماشاگر شویم از پنجره این بی‌کرانِ زندگانی را

اما از درونِ قابِ آن چشمان مَستِ غرقِ در آب زلالِ اشک و بارانیت

  • ۱ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۰:۳۱
  • مجتبی قره باغی

اینجا محل کسب است و رزق و روزی ما.

پس اگر مورچه ای دیدی

و نداشت بر دهان چیزی

تو مراقب باش

نرود به زیر پاهایت.

اینجا! محل روزی اوست.

و اگر سوسک زشتی دیدی،

یا مگس یا پشه حتی!

تا ابد باز اینجا

جهانِ کسب است و زمینِ روزی او!

اینجا محل کسب است و رزق و روزی ما!

پس اگر کبوتری دیدی، کنار پنجره ها

آهسته برو دور شو از پنجره تا...

که همین پنجره هم روزی اوست.

  • ۱ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۱۳
  • مجتبی قره باغی

نویسنده و کارگردان: حسین فریدون جاه
تهیه کننده: محمد شکیبانیا
مجری طرح: موسسه فیلم و سریال صامت فیلم
مدیرتصویربرداری: رضا رشیدی
صدابردار: اکبر یعقوبی
مشاور هنری: اناهیتا کارخانه
تدوین و مونتاژ: پدرام بهرامی
مدیر تولید: مجتبی قره باغی
دستیار تولید: امیرحسین قره باغی
صحنه و لباس: علی فخرابادی
گریم: رامین شیرازی
تدارکات: امیر نصیرزاده
عکاس: تبسم امرا
مسئول هنروران: الناز عطایی
پشتیبانی فنی: مصطفی رضازاده
طراح پوستر و ساخت آنونس: مجتبی قره باغی

بازیگران:

حسین میلانی
امین ذبیحی
محسن عبداللهی
سید مجید حسینی
 مجتبی قره باغی


  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۱۴
  • مجتبی قره باغی

نویسنده و کارگردان: حسین فریدون جاه
تهیه کننده: محمد شکیبانیا
مجری طرح: موسسه فیلم و سریال صامت فیلم
مدیرتصویربرداری: رضا رشیدی
صدابردار: اکبر یعقوبی
مشاور هنری: اناهیتا کارخانه
تدوین و مونتاژ: پدرام بهرامی
مدیر تولید: مجتبی قره باغی
دستیار تولید: امیرحسین قره باغی
صحنه و لباس: علی فخرابادی
گریم: رامین شیرازی
تدارکات: امیر نصیرزاده
عکاس: تبسم امرا
مسئول هنروران: الناز عطایی
پشتیبانی فنی: مصطفی رضازاده
طراح پوستر و ساخت آنونس: مجتبی قره باغی

بازیگران:
محسن شفیعی
مجتبی قره باغی

سعید احمدی
محمد خویی
حجت غنی
حسین هدایتی
محسن رحیمی
رضا رسولی
صادق حیدری
علیرضا محمدی



  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۱۲
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات