نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱۵۷ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

لَخوَند

لَخوَند

زیباتر از لبخند است

این را مدتیست که فهمیده ام. وقتی دخترم کلماتی را اینگونه اشتباه تلفظ می‌کند در میابم که آن غلط زیباتر از آن صحیح رایج است. این را زمانی فهمیدم که دخترانم را خدا به من هدیه کرد.

لخوند شعریست که دخترم سرود

وقتی‌که حرف زدن را تازه آموخته بود

  • مجتبی قره باغی
شراب خلر شیراز داده ام از دست

اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!

وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!

گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد...

در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!

کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،

دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!

شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...

خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!

چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،

به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!

بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟

در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!

حسین جنتی

...............................................

انگار حافظه یاری نمی کند

ای داد، شاهنامه چرا کاری نمی کند؟

نادر برای گشایش به ملک خویش

خونی برای وطن جاری نمی کند؟

حافظ در ابتدای کریمخان نشسته است

شیری برای جنگل ما شاری نمی کند؟

گیرم کبیر بوده کوروش زمان خویش

اکنون برای دایره پرگاری نمی کند!

رابین و جنگل شروود قصه بود

عیارکو، برای من عیاری نمی کند؟

ناوهای اهرمن اینجا به خط شدند

خسرو به کشتی ما صاری نمی کند!

دزدی و اختلاس شده محبوب امتی

کز شرم ز کرده‌ی خود خواری نمی کند

این جمله از طلا بنویسید، مرد پارس

هرگز به درهمی، پاچه خواری نمی کند

ایران برای خاطر بیگانه اشک ریخت

حالا که نوبت اوست، مرد زاری نمی کند؟

قاضی برای مصلحت حرفی نمی زند

قدری عیان، ز آن همه اسراری نمی کند

مجنون، همیشه به لیلی دچار بود

سالهاست ولی، که حس دچاری نمی کند

اینجا خراب شده دیوار شهر نو

بیژن که شکر، حس خماری نمی کند

هاتف، فقط به همین جمله شاد باش

ایران، کمر خمَش به سواری نمی کند

مجتبی قره باغی

..............................................

بعد از دعای صبح, عهد شبم را شکسته ام

عهدی که بسته در نماز شبم را شکسته ام

با اینکه حال هر شب من شد بر توبه و اناب

پیوسته باز، عهد و انابم را شکسته ام

گاهی نشاید البته این نیز دائم است

در کوی لطف تو ادبم را شکسته ام

شادم به شادی شیوا, آن نگار ترک

جانا ببین که ورد لبم را شکسته ام

ای داد پای این معامله ها با خدای خویش

دیدم چگونه صد نسبم را شکسته ام

هاتف، حدیث آن عربی را شنیده ای؟

با توبه هسته ی رطبم را شکسته ام

مجتبی قره باغی

.............................................

گاهی خراب می شود حال من کمی

آنگه تویی که بر این درد مرهمی

بوی خوش از نفست تجویز کن برای من

تنها تویی که عطری و عطار عالمی

انگار شیوه دل بردنت طور دیگریست

در قصه لیلی و در واقع حاتمی

شهریست که شهره ی مردم در آن تویی

شهلا و شهره و حوّای آدمی

لبخند داری و آن قله گونه ات

حظ است و شادیِ بعد ماتمیِ

هم چهل را رها کنم هم چهار را

قول می دهم به شرف دیگر تو خاتمی

هم تو برای منی هم من برای تو

ای داد که بیخیالی و اما در خیالمی

زد مجتبی تفال حافظ به دیشبی

هاتف شدی و به استغفار شادمی

مجتبی قره باغی

...........................................

دیوار ها را هم به نامت می کنم جانم

با اینکه من مسئول نام کوی و میدانم

یک بار نام یک خیابان شد قره باغی

یک بار هم یک نام دیگر که نمیدانم

میدان و کوچه سینما نام خیابان را

با نام همت فاخری فرمانده می خوانم

یک گل دو گل گل ها همه یک نام

ایثار را بنگر من اینجا مات، حیرانم

یک باغ صد گل داده بستانی درختش را

در هر دو حالت باغبان جان داده می دانم

روزی پیام آمد شهید آورده اند و من

با دغدغه درگیر این ابیات می مانم

هر سال از غرب و جنوب و هور، از مرداب

گل های پرپر می برند بالای تهرانم

بر این شقایق های پرپر نقش بسته

فرزند روح الله، سازشگر نمی مانم

یک باغبان مادر، ازو پرسید نامت چیست

گل غنچه شد فریاد زد، گمنام، ایرانم

مجتبی قره باغی

.....................................................

یکی پیکان یکی شاسی سواره

زمستونه ولی بعدش بهاره

یکی میدونیه فیلمم میسازه

یکی فیلمسازه و میدون نداره

جوون مملکت بی کاره بی زن

یه عمره پیش بابا جیره خواره

یه چند تاشون خدایی شغل دارن

تلگرام باشه ادمینم میاره

یکی پیکان یکی شاسی سواره

زمستونه ولی بعدش بهاره

فلان مرد قدیمی پاش لب گور

چهل ساله چهل تا شغل داره

یکی پنجاه و هفت تا زخم داره

یکی می دزده میره چون قراره

یکی با چارو اون با چارصد تن

طلا و پول در حال فراره

عموم سفرش همش بو نفت میده

بابام رفته که نفتش رو بیاره

الان چند ساله مامان توی پستام

کنار عکس بابا لایک میذاره

یکی پیکان یکی شاسی سواره

زمستونه ولی بعدش بهاره

مجتبی قره باغی

.....................................................

کِی بود که با شور تو من محشور بودم

هر چند که زندانی دل محصور بودم

من کنج قفس بودم و مهر تو مرا بس

در عشق و سکوتی که به آن مجبور بودم

ای خط لبانت همه نقاشی رامبراند

تو بوم پر از رنگ و هنر من کور بودم

ای نقش زن سبک نوار دل خونم

منقوش به پرده تو، من از تو دور بودم

مهمانی من دائمی و نام تو مهمان

بر کاغذ بی نام تو من ممهور بودم

سالیست که وابسته به تو هاتف حیران

من بودم و تو بودی و من مهجور بودم

مجتبی قره باغی

.

  • مجتبی قره باغی
چهل سال بعد - خوزستان هنوز دست دشمنه

چهل سال گذشته و هنوز خرمشهر دست عراقی‌هاست.

شهرک‌های مسکونی ساختن و هنوز دارن با لودر خونه‌های مردم آبادان رو خراب می‌کنن.
شیراز زیر آتیش بمب و موشک‌های عراقی‌هاست و هر روز کلی کشته و زخمی می‌دیم.
مادرها شهید شدن و بچه‌ها زیر آوار موندن. پدرها داغدار عزیزاشونن.
هر روز مردم خوزستان تلاش می‌کنن تا شهرشونو پس بگیرن.
همه‌ی دنیا سکوت کردن. بعضیا هم گاهی با هشتگ و کامنت و لایک از کودک کشی عراقی‌ها تو فضای مجازی یه فعالیت‌هایی می‌کنن.

سالهاست یه گروهی از شبه نظامی‌های ایران داره تلاش می‌کنه با سلاح‌هایی که از فلسطین و لبنان و سوریه براش ارسال شده دشمن رو بزنه و خرمشهر رو پس بگیره اما همه دنیا دارن تو رسانه‌هاشون میگن ایران جنایتکاره و داره خونه‌های عراقی‌ها تو شهرک‌های خرمشهر رو میزنه!

سپاه اعلام کرده بود که عراقی‌ها چند روزی فرصت دارن خاک ایران رو ترک کنن و بعدش قراره بهشون موشک بزنن ولی باز هم به ما میگن جنایتکار!

برادر و خواهر چهار و شش ساله‌ی من وقتی داشتن تو کوچه لی لی بازی می کردن زیر موشک عراق‌ها کشته شدن اما حالا که ما داریم اون‌ها رو بیرون میکنیم ما شدیم آدم بده‌ی ماجرا و بدتر از همه اینکه همه هم دارن ما رو محکوم می‌کنن.


«حرومزاده‌ها ما هنوز زنده‌ایم»

"یک مبارز ناشناس سال 1402 از پس کوچه‌های خرمشهر"

 
bayan tools لونا کرمبذکر بالخریف (به یاد فیروز)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی
مهتاب و مین و من - بخش اول

به خاطر ایام دفاع مقدس به ذهنم رسید بد نیست که بخشی از کتاب خاطرات علی خوش‌لفط با نام وقتی مهتاب گم شد رو پادکست صوتیش کنم. اگر حس میکنید صدا مناسب نیست بذارید پای نداشتن امکانات لازم و مناسب مثل وویس رکورد و اتاق نریشن و استودیوی عایق و استفاده از موبایل و پتو برای عایق کردن محیط.

 
bayan tools مجتبی قره‌باغیکتاب وقتی مهتاب گم شد

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی
داستانهای کوتاه چخوف

کتاب داستانهای کوتاه چخوف کتاب جدیدیه که کنار بقیه کتبی که بازشون کردم و همه رو دارم باهم جلو میبرم شروع کردم.

البته این سبک مطالعه مختص من نیست ولی بنظرم جالبه. بخصوص اینکه من بیشتر کتابهایی که کنار دیگر کتب شروع میکنم بخاطر بچه ها یا همسرم هستن. 

کتاب برای من سرگرمی هم هست اما بیشتر علاقه به کسب تجربه و علم و اموزش و هر چرندی که از بچگی بهمون گفتنه. اما حقیقتا برای بقیه میخونم تا بخوابن. 😉

این کتاب رو که شروع کردم به ذهنم رسید از قدرت چخوف یه محتوای صوتی کوچیک که در بخش اغازین کتاب نوشته شده تولید کنم و اونو منتشر کنم تا بشنوید.

 
bayan tools با صدای مجتبی قره‌باغیبخشی از مقدمه کتاب بهترین داستانهای کوتاه چخوف
  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۵۸
  • مجتبی قره باغی
سیزده جان

سیزده جان فیلمی است که سایتهای مختلف دانلود فیلم هر کدام، ژانر آن را نسبت به حس و هیجانات خود در طبقه بندی های مختلفی قرار داده اند. یکی آن را اکشن و دیگری حتی آن را ترسناک قلمداد کرده است.

اما بهترین ژانر انتخابی برای آن زندگی نامه ای است که البته نمی توان هیجان انگیز بودن آن را کتمان کرد.

فیلم کاری است از ران هاوارد که فیلمش را فیلم ژانر بقا نیز ذکر می کنند. در سینما مبارزه ی میان خیر و شر هستند که داستان فیلم، پیرو آن، قهرمان خود را معرفی میکند. گاه انسان با انسان در تقابل است، گاه انسان با طبیعت و ... .

در این فیلم به تقابل انسان با طبیعت پرداخته شده است. عده ای نوجوان که پس از تمرین فوتبال، قبل از رفتن به جشن تولد یکی از دوستان خود مربی خود را راضی می کنند تا به غاری معروف در نزدیکی محل زندگیشان در تایلند بروند.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۱۵
  • مجتبی قره باغی
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات

کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۳۹
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی