نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

مهریه مساوی طلاقه

میدونی چرا تو ایران کسی که درخواست مهریه میکنه، طلاقش میدن؟!

چون تقریبا نزدیک به همه ی جماعتی که ازدواج میکنن، روز اول دختر و خانواده اش فریبش میدن و میگن کی داده کی گرفته! اصلا مهریه گرفتن یعنی چی؟ ما جلو فامیلمون که انقدر انداختن برامون افت داره مهر کم بگیریم. لذا تو هم انقدر مهر کن مطمئن باش ما نمی گیریم.

بنابراین زمانی که بنا به هر دلیلی دختر اقدام به مطالبه ی مهریه میکنه پسر بلافاصله اعلام میکنه که طلاقت میدم.

یعنی برو شکایت کن مهرت رو بذار اجرا تا مثل یه گدا خرد خرد پرداخت کنم و تو رو هم از زندگیم پرت کنم بیرون.

چون روز اول بنا بر شوآف بوده. اقایونی که روز اول ازدواج با همچین حربه ای مواجه میشن باید بلافاصله ازدواج رو بهم بزنن و اگر بنا به هر دلیلی اعم از هولی و جنون شهوت نمیتونن بیخیال ازدواج با اون فرد بشن باید بگن مشکلی با شوآف مهریه بالا ندارن و جلوی همه ثبت بشه در قباله اما قبلش با امضای چند شاهد یک سند حتی غیر رسمی(منظور در دفاتر حقوقیه) اماده کنن و در اون بنویسن که عروس مهریه اش تا فلان عدد تقلیل داده و اون فقط یک شو برای چشم و هم چشمی بوده. حتی بنظرم نباید اجازه بده بنویسن بخشیده! باید نوشته بشه که این فقط یک شو خاله زنکی بوده و اصل مهریه فلان مبلغ و فلان معیاره.

در ضمن این پست رو به خاطر خوندن اخبار مختلف در این خصوص گذاشتم.

  • مجتبی قره باغی
سلام بر چهل

سلام

دوست داشتم بدونم بحران 40 سالگی که میگن چیه
حقیقتا هنوز نمیدونم فردا قراره 40 ساله بشم یا 39 ساله
فکر میکنم باید 39 رو فوت کنم و در حقیقت 39 سالگیم تموم میشه و جاده ی 40 رو شروع میکنم تا بهش برسم

حالا بگذریم

چهل سالگی بحرانیه که همه ازش میگن

بحران 40 سالگی!حس 40 سالگی!

نمیدونم! اما الان دارم میفهمم بحران 40 سالگی حسیه که همیشه از دیگران ازش شنیدی و حالا که داری بهش میرسی می فهمی قله ایه که شاید دوست نداشته باشی از اونجا به پایین و گذشته ات نگاه کنی. شاید قله نیست و یه بخشی از کوهه که تو فکر میکنی قله است و وقتی کمی جلوتر بری باید تازه سینه کش کوه رو رد کنی

اللهم سلم و تمم

تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که چهل سال ساقه ای بودی و در چهل شبیه به تنه ی درختی شدی که باید از الان به بعد چه کج چه راست، محکم ادامه بده و اگر لازمه تو مسیر صافتر کنه خودش رو، تلاشش رو بکنه که بعدها که کهنه تر شد حسرت نخوره که چرا اون موقع که می شد، کمرش رو صاف نکرد.

البته همیشه یه باغبون لازمه که کمکت کنه. همونی که همیشه حواسش بهت بوده و از زمان نهال بودنت برات چوب گذاشته تو باغچه که بهش تکیه کنی.

خدا رو میگم البته که پدر و مادر و همسر و دوست هم کمک های همونن.

حسبی الله. فردا میرم که شروع کنم مسیر خاصی رو که همه تعریفش رو میکنن ان شالله اگر تا فردا باشم.
پیشاپیش تولدم مبارک
نمی دونم اما شاید مثل سالهای قبل که جز همسرم و پسرم، مادرم و خواهرم کسی بهم تبریک نگفت باز هم کسی بهم تبریک نگه؟! برای همین باز خودم تولدم رو به خودم تبریک میگم. مجتبای عزیزم تولدت مبارک. خسته نباشی خدا قوت برای اینهمه زنده موندن وسط این همه بلا تو این کشور بی صاحاب که فقط اسمش وطنه.

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات