نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

دی‌شب

تصمیم گرفتم تا
بعدِ سال و بعدِ مدت‌ها

پشت بام خانه‌ی مادر بخوابم

من خیالم تخت بود آنجا
کسی تخت مرا آن هم در آن

تاریکی شب

لحظه‌ای از دور هم هرگز نخواهد دید

ما؛ نسیم و من همان شب

روی بام‌ خانه با هم بی قراری داشتیم

تا رسیدم روی بام، باد بر گوشم رساند

چند کوچه پیش تر

آمده مهتاب هم بر پشت بام

تا خود صبح، از همان دور

تماشا کرد و گشت و چرخ زد بالای ما

و نسیم آرام روی تخت من خوابید و نازم را کشید

او تنم را می نواخت

تا رویا هم رسید

نسیم، مهتاب و رویا و من...
چه بر من گذشت؟

نمی دانم، اما رویا که رفت 

نشستم

دیدم که مهتاب نیست

نسیم

قبلِ رفتن

یک ملحفه

رنگ سفید

روی تن من و رویا کشید

نسیم

رفته بود از پیش‌مان

قبل از اینکه مادربزرگ

شمسی و چادر توری‌اش 

بیاید این بالا روی بام‌

نسیم رادوست می دارمش

ازو بیشتر رویا را ولی

به شرطی که باشد، نسیم هم پیش‌ ما

نمی‌دانم اما شمسی را چطور؟!

دوست دارم او را هم حتما ولی

زمانی که او هم پیش ماست

نه رویا می‌نشیند کنارم نه می‌خوابد اینجا نسیم

خیالم تخت بود اینجا کسی

نخواهد دید ما را پشت بام


شعر بالا رو کمی بعد تر از متن زیر نوشتم

دیشب تصمیم گرفتم روی بام بخوابم؛
خیالم راحت بود کسی آنجا ما را نخواهد دید.

من بودم و نسیم؛ به پشت بام که رسیدم،

فهمیدم مهتاب هم هست اما تا صبح جلو نیامد و از دور تماشایمان کرد.

نسیم از همان سر شب شروع کرد به نوازش تنم تا وقتی رویا رسید.
دیگر چیزی یادم نیست. رویا که رفت بیدار شده بودم. مهتاب هم رفته بود.

نسیم یک ملحفه سفید روی ما کشیده بود؛ و

قبل از رسیدن شمسی بالای سر من و رویا رفته بود.

نسیم را دوست دارم. رویا را اگر نسیم هم کنارمان باشد بیشتر دوست دارم.
شمسی اما! دوستش دارم ولی هر وقت هست رویا نیست، نسیم هم نمی آید.

خیالم راحت بود کسی در پشت بام، ما را نخواهد دید.

مجتبی قره باغی


  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۲۶
  • مجتبی قره باغی

اینجا محل کسب است و رزق و روزی ما.

پس اگر مورچه ای دیدی

و نداشت بر دهان چیزی

تو مراقب باش

نرود به زیر پاهایت.

اینجا! محل روزی اوست.

و اگر سوسک زشتی دیدی،

یا مگس یا پشه حتی!

تا ابد باز اینجا

جهانِ کسب است و زمینِ روزی او!

اینجا محل کسب است و رزق و روزی ما!

پس اگر کبوتری دیدی، کنار پنجره ها

آهسته برو دور شو از پنجره تا...

که همین پنجره هم روزی اوست.

  • ۱ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۱۳
  • مجتبی قره باغی

تقدیم به همسرم با عشق

بیا یک شب مهتابی مشترک

از این عمر کوتاه را طولانی کنیم

بیا با هم از بین شبهای آراممان

فقط یک شبش را طوفانی کنیم

بیا از میان تمامی آن کوچه ها

همان کوچه ی عشق بازی هایمان

همان را که تاریک بود و کنج‌ و دنج

تمام محله اش را چراغانی کنیم

بیا امنیت را بگیریم از کوچه ها

شرارت کنیم با هم از نو از ابتدا

شرارت نه از آن کارهای وقیح

ازین اطوارهای خیابانی کنیم

بیا با هم از آن مسیر محلی که بود

عقب‌تر کمی قبل از کوچه ی عاشقی

همان باغچه ای را که یک گل نداشت

به یک شاخه حتی گل افشانی کنیم

بیا دیگر الان که از دور صوت اذان

می آید به گوش از سمت قبل از طلوع

تمامش کنیم این رویا را ولی

همیشه همان سمت رویا‌ پرانی کنیم

مجتبی قره باغی (هاتف ری)

 
bayan tools مجتبی قره باغیکوچه ها (برای منای جان)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

حس می کنم انگار دگر وقت فرار است

یک عمر همین بود و همینست و قرار است

خون دل و تنهایی و تاریکی مفرط

آغاز چنین بوده که در نهایت انتظار است

هر روز شروع تازه امید به بهبود

دنیا نه به بهبود مکافات به دار است

یک روز پدر روی خر و طفل پیاده

یک روز دگر هر دو پیاده و خر اینبار سوار است

سخت است شرایط برود هر که نخواهد

هجرت هم از این خاک نه از روی خیار است

هر روز فرو میبَرَدم ایده ی رفتن

ای داد که این ایده ی پایانی کار است

تصمیم خودت گیر که هاتف نه به فکر است

اینجا که خزان شد برو آنجا که بهار است


مجتبی قره باغی (هاتف ری)

 
bayan tools مجتبی قره باغیهجرت

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

سلام ای خدا بهترینم سلام

گنهکار درگاه تو، از زمینم، سلام

من آنم که رستم بود پهلوان

تو دانی که من کمترینم سلام

سلام از زمینی ترین ذره خاکیت

سلام علیک ذره بینم سلام

تو دانای سری که مشکل چرا

بر عشق افتاده، عاشق ترینم سلام

همه چاره سازند و بی چاره اند

تویی اخرین چاره ام، واپسینم سلام

ز هاتف سلام علیکم علیکم سلام

سلام از ازل تا ابد، بی‌قرینم سلام

مجتب قره باغی ( هاتف ری)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

دیشب کشاند من را قیلی به سوی قالی

جایت همیشه سبز است اما نبود خالی

آنقدر خسته بودم یک آن به خواب رفتم

گویی که مرده باشم نایی نبود و حالی

در خواب بسته بودم درهای کلبه ام را

نشئه نبودم اما نعشم به روی قالی

کابوس دیدم انگار در باز شد پریدم

بستم دریچه های رویایی و خیالی

نوری احاطه ام کرد رنگ سفید و خونم

جوشید، قلبم اما حالش نبود مالی

فریادهایم آن شب چون خون می چکیدند

در خواب مرده بودم چون سبک سورئالی

فریاد میکشیدم دنبال جیغ بودم

کابوس من همینست آثار مونک و دالی

بختک نشسته رویم چیزی دگر نمانده

بر من کند تعرض کابوس آل و تالی

آرام صورتم را بوسید جان هاتف

یک آن خواب من بود اما گذشت سالی

مجتبی قره باغی (هاتف ری)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

پروردگار عالم

به نام خداوند بخشنده مهربان

سلام بر تو ای کودک ای نوجوان

خدا کیست میدانی ای جان من؟

همو که به یک لحظه در یک زمان

بنا کرد کوه و دریا ولی این همه

سر سوزن اند از عالم بی کران 

چراغانی و نور شب را ببین

ستاره چراغ زمینست در آسمان

همه روشنایی و نور در جهان از یکیست

ز خورشید و خورشید از قدرتی پر توان

خداوند واحد خداوند نور

خداوند مالک همان پادشاه جهان

بیا بابت این همه لطف بی حد او

تشکر کنیم از خدا خالق بندگان

تو هم همچو هاتف نما شکر او

تشکر برای همه آشکار و نهان

مجتبی قره باغی (هاتف ری)

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات