نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

مهتاب و مین و من - بخش دوم

به خاطر ایام دفاع مقدس به ذهنم رسید بد نیست که بخشی از کتاب خاطرات علی خوش‌لفط با نام وقتی مهتاب گم شد رو پادکست صوتیش کنم. اگر حس میکنید صدا مناسب نیست بذارید پای نداشتن امکانات لازم و مناسب مثل وویس رکورد و اتاق نریشن و استودیوی عایق و استفاده از موبایل و پتو برای عایق کردن محیط.

تو این قسمت هر کاری کردم نتونستم با لهجه همدانی حرف بزنم.

 
bayan tools مجتبی قره باغیوقتی مهتاب گم شد
بخش دوم

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی
مهتاب و مین و من - بخش اول

به خاطر ایام دفاع مقدس به ذهنم رسید بد نیست که بخشی از کتاب خاطرات علی خوش‌لفط با نام وقتی مهتاب گم شد رو پادکست صوتیش کنم. اگر حس میکنید صدا مناسب نیست بذارید پای نداشتن امکانات لازم و مناسب مثل وویس رکورد و اتاق نریشن و استودیوی عایق و استفاده از موبایل و پتو برای عایق کردن محیط.

 
bayan tools مجتبی قره‌باغیکتاب وقتی مهتاب گم شد

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی
دانلود کتاب Epub و PDF فارسی

دوستان در این بخش به مرور بیش از 1000 جلد کتاب در قالب Epub و PDF بارگذاری می کنم.

اگر دنبال کتاب خاصی هستید که نایاب یا کمیابه اسم کتاب را برای من در قسمت نظرات بنویسید که در صورت یافتن در همین سایت مننشر و یا به ایمیل شما ارسال کنم.

تا جاییکه مطلع هستم حق نشر الکترونیکیش یا کپی‌رایت این کتابها برای شخص حقیقی یا حقوقی نبوده و اگر کسی با استناد به مدارک حقوقی مدعی شود که حق نشر یک یا چند کتاب متعلق به ایشان است؛ قطعا پس از بررسی و به درخواست وی کتاب یا کتاب‌ها از روی ساید حذف خواهند شد.
بنده این کتاب‌ها را به سختی و با مرارت زیادی از فضای مجازی جمع‌آوری و ساماندهی کرده و مجددا در حافظه جانبی مجازی خود ذخیره و در این پست‌های متعدد منتشر خواهم کرد.

نام و لینک کتابها در ادامه

👇👇👇👇

  • ۰ نظر
  • ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۳۰
  • مجتبی قره باغی
الان کجایی

تو دلت یه دریاست که همرنگ چشماته

دلم یه صحراست که کویر بغضامه

الان کجایی؟

برای همه پیش میاد. منم مثل همه؛ یه وقتایی دوست دارم بگم الان کجایی؟!

یه وقتایی باید باشی برای یکی و یکی برات باشه!

نمیدونی چته و چه مرگته، ولی حست میگه لازمش داری همونی رو که یکی از تکه‌های پازل دلت رو برداشته برده. ممکنه ندونی اون کی هست اصلا. دل مرد لامصب هزار تکه پازله و ممکنه بعضیا تکه‌هاشو بردارن و ممکنه خودش به بعضیا داده باشه. نمیدونم شاید این هم یه سیکل روانی مردونه‌ست که هر از گاهی درگیرش میشم ولی ماهانه نیست. ویریه و اتفاقا سیگنال و تایم خاصی نداره.

خیلی وقته میخوام یه پادکست صوتی خاص تولید کنم؛ اما نمیاد! حسشو‌ میگم؛ ایده‌شو میگم! نه اینکه نداشته باشم نه! شکر خدا یه مغز داغون دارم پر از ایده و فراوان از اندیشه، اما اینکه بشینم همه رو دسته بندی کنم و بیارم روی کاغذ و بنویسم چی میخوام و یه سناریو و قصه داشته باشم، نه. واقعا میخوام فریاد بزنم. تازه نشستم نزدیک ۱۵ گیگ ساند افکت کاربردی و درست و درمون و با کیفیت و قانونی دانلود کردم. چند روز وقت گذاشتم بیشترش رو گوش دادم دسته بندی کردم و با ۳۰ گیگ قبلی تلفیقش کردم. این عدد و رقم رو میگم که بدونی وقت گذاشتم برای اینکه تهش کار تولید کنم اما حال ندارم بلند شم. کی قراره پاشم تیمم رو دوباره درست کنم و یه فیلم بسازم؟؟؟؟  تا کی قراره روح‌ و روانم رو با این کارهای کوچیک مثل پادکست ارضا کنم؟؟؟؟ 

این تیکه از موزیک رو خودم با گوشی کات کردم بقیه‌اش کمی سخیف و شاید چرند باشه. اصل ماجرا همینحاست.

 
bayan tools دلت یه دریاست

دانلود موزیک

.

.

  • ۱ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۲۵
  • مجتبی قره باغی
هوش مصنوعی

بهش میگم من فیلمسازم، برنامه سازم، عکاسی هم میکنم بعضی وقت‌ها نه مثل قدیم.

به نظرت 50 سالگی چه شکلی می‌شم؟

اونم بهم میگه این شکلی میشی و چند تا ژست که البته به نظرم خیلی شبیه بهم نیستن ولی جالبه که بیربط و شباهت هم نیستن بهم تحویل میده.

50 سالگی عکاس - هوض مصنوعی 50 سالگی فیلسماز - هوض مصنوعی 30 سالگی - هوض مصنوعی


وقتی به عکسهای گذشته‌م نگاه می‌کنم متوجه میشم که خیلی هم دور از ذهن و پرت و پلا تشخیص نداده.

یه نکته قابل توجه و تامل که باید بهش اشاره کنم اینه که هوش مصنوعی تمام عکسهایی که ساخته رو از روی همین اولین عکس واقعیم که مربوط به حال حاضر و چهل سالگیم هست حدس زده و ساخته. چه آینده و چه گذشته، چه با موی بلند و چه با موی کوتاه.

  • ۰ نظر
  • ۱۶ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۴۳
  • مجتبی قره باغی
داستانهای کوتاه چخوف

کتاب داستانهای کوتاه چخوف کتاب جدیدیه که کنار بقیه کتبی که بازشون کردم و همه رو دارم باهم جلو میبرم شروع کردم.

البته این سبک مطالعه مختص من نیست ولی بنظرم جالبه. بخصوص اینکه من بیشتر کتابهایی که کنار دیگر کتب شروع میکنم بخاطر بچه ها یا همسرم هستن. 

کتاب برای من سرگرمی هم هست اما بیشتر علاقه به کسب تجربه و علم و اموزش و هر چرندی که از بچگی بهمون گفتنه. اما حقیقتا برای بقیه میخونم تا بخوابن. 😉

این کتاب رو که شروع کردم به ذهنم رسید از قدرت چخوف یه محتوای صوتی کوچیک که در بخش اغازین کتاب نوشته شده تولید کنم و اونو منتشر کنم تا بشنوید.

 
bayan tools با صدای مجتبی قره‌باغیبخشی از مقدمه کتاب بهترین داستانهای کوتاه چخوف
  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۵۸
  • مجتبی قره باغی

فیلم کورنر آفیس (Corner Office) یا دفتر کناری یک فیلم جذاب درام معمایی با ریتم کنده که وارد مقوله روانشناسی شده و ذهن یک کارمند ظاهرا منضبط رو به تصویر میکشه. کونر آفبس از اون دست فیلمهایی هست که در انتها قراره یه سیلی محکم تو گوش مخاطبش بزنه گرچه در طول فیلم یه چیزهایی رو کارگردان لو میده اما باز هم بنظرم در انتها با تصویری مترحمانه برخورد خواهید کرد که تا ساعت ها میتونه ذهن شما رو مشغول کنه.

پیشنهاد میدم این فیلم رو از دست ندید و گول ریتم کند اون رو نخورید و تا انتها تماشا کنید.

معرفی کتاب

کتاب مدرسه‌ی مردودی‌ها

این کتاب رو در فیدبپو مطالعه کردم. البته این مطالعه ازون اتفاقات لذت بخش و جذاب با چاشنی توفیق اجباریه. کتاب رو برای بچه هام دانلود کردم و شبها قبل از خواب براشون خوندم. این کتاب درباره بزرگترهاییه که دنیا رو به ورطه ی نابودی کشوندن و همیشه بچه های پر شر و شور رو مسبب اتفاقات بد می دونن. در طول داستان های سریالی کتاب بچه ها با اتحاد و کمک گرفتن از برخی بزگترها که حاضر شدن ترسهاشون رها کنن و به دل میدون بیان سعی میکن مشکلات رو حل کنن و زمین و طبیعتش رو به حالت عادی و در مسیر درستش قرار بدن.

؛؛؛ مدرسه ی مردودی ها مدرسه ای است در کشور خل ملنگستان که بچه های شیطان سرار دنیا در ان جمع شده اند و حالا، با گم شدن سه قاچ از قاچ های کره ی زمین وبه هم خوردن نظم شب وروز وقاتی کردن همه ی مردم شهر، بچه ها باید متحد شوند تا قاچ ها ی گمشده را پیدا کنند. اما چطور؟ این کار بسیار سخت و پیچیده است... ؛؛؛

  • ۰ نظر
  • ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۰۳
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات