نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲۲ مطلب با موضوع «پادکست صوتی» ثبت شده است

فرزند روح الله

  • مجتبی قره باغی

پادکست صوتی شعر قدیمی (غزل زندانی دل)

 
bayan tools مجتبی قره باغیزندانی دل (منای جان)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

پادکست صوتی شعر خاتم (غزل قدیمی خودم که از حضرت حافظ تخلص هاتف رو گرفتم)

 
bayan tools مجتبی قره باغیخاتم (منای جان)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

این شعر هم از مثلا اشعار قدیمیمه که صوتیش کردم براتون

 
bayan tools مجتبی قره باغیحافظه

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

شعر قدیمیم رو پادکست صوتی کردم که با لحن خودم موجود باشه و بشنوید

 
bayan tools مجتبی قره باغیعهد شب (منای جان)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

سالها پیش برای تولید یک مستند در زندان اوین بودم
ماه رمضان بود
داشتم از تشنگی هلاک می شدم
تو حیاط داشتم قدم میزدم

یه پروانه ای رو دیدم که برای خودش داشت آزادانه در زندان پرواز میکرد

هر وقت میخواست میتونست از اونجا پر بشکه و بره

یک لحظه تمام این شعر به ذهنم خطور کردم و همه چیز تصویرش در ذهنم شکل گرفت نوشتم

امروز هم به ذهنم رسید بعد از سالها پادکست صوتیش کنم

تقدیم به همه زندانی ها و اعدامی ها

(من مخالف اعدام نیستم اما این فقط احساسات من بود)

 
bayan tools مجتبی قره باغیشعری از مجتبی قره باغی

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی
برای عاشق یا بهار است یا پاییز!

اجازه می‌فرمایید،‌ گاهی خواب شما را ببینم؟

همسرم پرسید که مجتبی یادمه کتابهای دیگه ای رو هم از صالح اعلا بعضی شبها میخوندی که خیلی عاشقانه بود؟!
خب؟
اون رو دوباره بخون
باشه می‌خونم برات
نه اون رو هم ضبط کن میخوام هر وقت خواستم گوش بدم
بخشی از این کتاب رو هم خوندم که البته دوست دارم تمام کتابهای صالح اعلا رو بخونم اما نگران کپی رایتش هستم برای همین در حد ناخنک زدن به کتاب، اون رو ضبط کردم و روی صفحه ام گذاشتم.
با خوندن این کتاب حظ خاصی خواهید برد. قبلا هم ازش نوشتم. بخونیدش.


 
bayan tools مجتبی قره‌باغی (منای دل)نوشته محمد صالح اعلا

دانلود موزیک

  • ۶ نظر
  • ۱۸ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۳۲
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات