فرزند روح الله
- ۰ نظر
- ۱۷ دی ۰۳ ، ۱۹:۰۵
سالها پیش برای تولید یک مستند در زندان اوین بودم
ماه رمضان بود
داشتم از تشنگی هلاک می شدم
تو حیاط داشتم قدم میزدم
یه پروانه ای رو دیدم که برای خودش داشت آزادانه در زندان پرواز میکرد
هر وقت میخواست میتونست از اونجا پر بشکه و بره
یک لحظه تمام این شعر به ذهنم خطور کردم و همه چیز تصویرش در ذهنم شکل گرفت نوشتم
امروز هم به ذهنم رسید بعد از سالها پادکست صوتیش کنم
تقدیم به همه زندانی ها و اعدامی ها
(من مخالف اعدام نیستم اما این فقط احساسات من بود)
اجازه میفرمایید، گاهی خواب شما را ببینم؟
همسرم پرسید که مجتبی یادمه کتابهای دیگه ای رو هم از صالح اعلا بعضی شبها میخوندی که خیلی عاشقانه بود؟!
خب؟
اون رو دوباره بخون
باشه میخونم برات
نه اون رو هم ضبط کن میخوام هر وقت خواستم گوش بدم
بخشی از این کتاب رو هم خوندم که البته دوست دارم تمام کتابهای صالح اعلا رو بخونم اما نگران کپی رایتش هستم برای همین در حد ناخنک زدن به کتاب، اون رو ضبط کردم و روی صفحه ام گذاشتم.
با خوندن این کتاب حظ خاصی خواهید برد. قبلا هم ازش نوشتم. بخونیدش.