نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

همبرگر لاکچری

همبرگر لاکچری

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۰۰ ق.ظ

در رستورانی که این تابلوی چگوارا در کنار گاو و گاوچران بخشی از تزئینات داخلی آن است، برای بچه پولدارهای تهران "همبرگر لاکچری " سرو می شود به قیمت " دویست و پنجاه هزار تومان" . باور کنید دویست و پنجاه هزار! صاحب رستوران یک پسر بیست و دو ساله‌ی متولد آمریکاست که به قول خودش فقط برای سفر به ایران آمده ولی متوجه شده قیمت مغازه در لواسان مناسب است و تصمیم گرفته آن را بخرد و همبرگر لاکچری بفروشد. همین گولاخ که در امریکا " فوتبال آمریکایی " بازی می‌کرده حالا به ایرانِ پسابرجام بازگشته تا بخوبی نشان دهد "جزیره ثبات " به چه کسانی تعلق دارد؛ به کسانی که برای صد و شصت گرم همبرگر یک سوم حقوق ماهانه‌ی یک کارگر را پرداخت می‌کنند و هنگام عارق بعد از غذا " ایران ای مرز پر گهر" گوش می‌دهند. این ایرانی است که "فعالین سیاسیِ ساکن لندن " و " کنشگران اجتماعیِ ساکن مونترال" ، می چپانند توی حلقوم رسانه‌های جریان اصلی. ایران یک درصدی‌های لاشخور را نه ایرانِ فرهنگیانی با صندوق بازنشستگی غارت شده و کارگرانی با حکم شلاق در دست. این آن بخش از ایران است که جزیره ثبات است نه سیستان و بلوچستان، اهواز و کردستان. این ایرانِ همان قشنگ‌هایِ هردولیستی است که نمایندگان‌شان با روحانی در کوه عکس یادگاری می‌اندازند و سخن گفتن از مرگ کولبران در کوه را سیاه‌نمایی علیه نظام تلقی می‌کنند. این ایرانی است که خارج نشینانِ مایه دار را به بازگشت به کشور دعوت می‌کنند تا ظرف نه ماه، میلیاردرتر شوند نه آن دستفروش نگون بخت که کل بساط‌ش نصفِ قیمت این لقمه‌ی کثیف دویست و پنجاه هزار تومانی نمی‌شود. این ایرانی است مناسب برای این بیست و دو ساله‌ی گردن کلفت نه برای آن بیست و یک ساله‌ی زیر حکم اعدام؛ که اگر آن بیست و یک ساله‌ی اراکی هم ددی، مامی، مایه‌ و حمایتِ رسانه‌ای و روابط اداریِ این آشغال را داشت حکم سب‌النبی که هیچ خود نبی و نمایندگانش را یکجا با زیرمیزی می‌خرید.

یادداشت//محمد غزنویان.

لینک فیلم تبلغاتی این رستوران که دیدنش برای کسانی که اعصاب درست و حسابی ندارند ، توصیه نمیشود:

https://www.youtube.com/watch?v=4_jlmhdsLTA&feature=youtu.be

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات