نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

رویا، نسیم و شمسی

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۲۶ ق.ظ

دی‌شب

تصمیم گرفتم تا
بعدِ سال و بعدِ مدت‌ها

پشت بام خانه‌ی مادر بخوابم

من خیالم تخت بود آنجا
کسی تخت مرا آن هم در آن

تاریکی شب

لحظه‌ای از دور هم هرگز نخواهد دید

ما؛ نسیم و من همان شب

روی بام‌ خانه با هم بی قراری داشتیم

تا رسیدم روی بام، باد بر گوشم رساند

چند کوچه پیش تر

آمده مهتاب هم بر پشت بام

تا خود صبح، از همان دور

تماشا کرد و گشت و چرخ زد بالای ما

و نسیم آرام روی تخت من خوابید و نازم را کشید

او تنم را می نواخت

تا رویا هم رسید

نسیم، مهتاب و رویا و من...
چه بر من گذشت؟

نمی دانم، اما رویا که رفت 

نشستم

دیدم که مهتاب نیست

نسیم

قبلِ رفتن

یک ملحفه

رنگ سفید

روی تن من و رویا کشید

نسیم

رفته بود از پیش‌مان

قبل از اینکه مادربزرگ

شمسی و چادر توری‌اش 

بیاید این بالا روی بام‌

نسیم رادوست می دارمش

ازو بیشتر رویا را ولی

به شرطی که باشد، نسیم هم پیش‌ ما

نمی‌دانم اما شمسی را چطور؟!

دوست دارم او را هم حتما ولی

زمانی که او هم پیش ماست

نه رویا می‌نشیند کنارم نه می‌خوابد اینجا نسیم

خیالم تخت بود اینجا کسی

نخواهد دید ما را پشت بام


شعر بالا رو کمی بعد تر از متن زیر نوشتم

دیشب تصمیم گرفتم روی بام بخوابم؛
خیالم راحت بود کسی آنجا ما را نخواهد دید.

من بودم و نسیم؛ به پشت بام که رسیدم،

فهمیدم مهتاب هم هست اما تا صبح جلو نیامد و از دور تماشایمان کرد.

نسیم از همان سر شب شروع کرد به نوازش تنم تا وقتی رویا رسید.
دیگر چیزی یادم نیست. رویا که رفت بیدار شده بودم. مهتاب هم رفته بود.

نسیم یک ملحفه سفید روی ما کشیده بود؛ و

قبل از رسیدن شمسی بالای سر من و رویا رفته بود.

نسیم را دوست دارم. رویا را اگر نسیم هم کنارمان باشد بیشتر دوست دارم.
شمسی اما! دوستش دارم ولی هر وقت هست رویا نیست، نسیم هم نمی آید.

خیالم راحت بود کسی در پشت بام، ما را نخواهد دید.

مجتبی قره باغی


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات