نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱۷۹ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

دی‌شب

تصمیم گرفتم تا
بعدِ سال و بعدِ مدت‌ها

پشت بام خانه‌ی مادر بخوابم

من خیالم تخت بود آنجا
کسی تخت مرا آن هم در آن

تاریکی شب

لحظه‌ای از دور هم هرگز نخواهد دید

ما؛ نسیم و من همان شب

روی بام‌ خانه با هم بی قراری داشتیم

تا رسیدم روی بام، باد بر گوشم رساند

چند کوچه پیش تر

آمده مهتاب هم بر پشت بام

تا خود صبح، از همان دور

تماشا کرد و گشت و چرخ زد بالای ما

و نسیم آرام روی تخت من خوابید و نازم را کشید

او تنم را می نواخت

تا رویا هم رسید

نسیم، مهتاب و رویا و من...
چه بر من گذشت؟

نمی دانم، اما رویا که رفت 

نشستم

دیدم که مهتاب نیست

نسیم

قبلِ رفتن

یک ملحفه

رنگ سفید

روی تن من و رویا کشید

نسیم

رفته بود از پیش‌مان

قبل از اینکه مادربزرگ

شمسی و چادر توری‌اش 

بیاید این بالا روی بام‌

نسیم رادوست می دارمش

ازو بیشتر رویا را ولی

به شرطی که باشد، نسیم هم پیش‌ ما

نمی‌دانم اما شمسی را چطور؟!

دوست دارم او را هم حتما ولی

زمانی که او هم پیش ماست

نه رویا می‌نشیند کنارم نه می‌خوابد اینجا نسیم

خیالم تخت بود اینجا کسی

نخواهد دید ما را پشت بام


شعر بالا رو کمی بعد تر از متن زیر نوشتم

دیشب تصمیم گرفتم روی بام بخوابم؛
خیالم راحت بود کسی آنجا ما را نخواهد دید.

من بودم و نسیم؛ به پشت بام که رسیدم،

فهمیدم مهتاب هم هست اما تا صبح جلو نیامد و از دور تماشایمان کرد.

نسیم از همان سر شب شروع کرد به نوازش تنم تا وقتی رویا رسید.
دیگر چیزی یادم نیست. رویا که رفت بیدار شده بودم. مهتاب هم رفته بود.

نسیم یک ملحفه سفید روی ما کشیده بود؛ و

قبل از رسیدن شمسی بالای سر من و رویا رفته بود.

نسیم را دوست دارم. رویا را اگر نسیم هم کنارمان باشد بیشتر دوست دارم.
شمسی اما! دوستش دارم ولی هر وقت هست رویا نیست، نسیم هم نمی آید.

خیالم راحت بود کسی در پشت بام، ما را نخواهد دید.

مجتبی قره باغی


  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۲۶
  • مجتبی قره باغی

 نسیم خیلی مهمان نواز بود. از سر شب تا خود صبح خنک‌مان کرد.

صبح علی الطلوع هم که ماشین را از حیاط بیرون می‌بردم

به در گفت تا از کلون بخواهد که برایم بنوازد.

مجتبی قره باغی

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۰:۱۴
  • مجتبی قره باغی

تو را آنقدر، دوست می‌دارم...

نمی‌دانی

و توصیفَش برایم آن قَدَر سخت است

باز هم این را نمی‌دانی

عجب دنیای سخت و پُر خَم و پیچی

عجب دنیای آسانی

بیا یک لحظه همراهم تصور کن

در این دنیای پوچی که هم اکنون زیر پایت هست

بگردیم و بگردیم و بِکاویمَش

که شاید در پس آوار و ویرانی

درآریم استخوانهای تهوع اورِ آن جسم مردارِ تکیده در درونِ قبرِ این دنیایِ زندانی که چون سلولِ تنهاییِ قبرستانِ تاریک است

بیاریمش بسوزانیم

بسوزانیم و خاکش را به دستِ باد در بالای اقیانوس بسپاریم

نهالِ کوچکِ امید را اینبار

همانجایی که قبری بود بِکّاریم

کنارش کلبه‌‌ی امید از الوارِ رویاها بسازیم و درونش آرزوها را بچینیم و کنارِ شعله‌هایِ آتشِ آغوشی از رنگی‌ترین احساس‌هایِ تو...

تماشاگر شویم از پنجره این بی‌کرانِ زندگانی را

اما از درونِ قابِ آن چشمان مَستِ غرقِ در آب زلالِ اشک و بارانیت

  • ۱ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۰:۳۱
  • مجتبی قره باغی

اینجا محل کسب است و رزق و روزی ما.

پس اگر مورچه ای دیدی

و نداشت بر دهان چیزی

تو مراقب باش

نرود به زیر پاهایت.

اینجا! محل روزی اوست.

و اگر سوسک زشتی دیدی،

یا مگس یا پشه حتی!

تا ابد باز اینجا

جهانِ کسب است و زمینِ روزی او!

اینجا محل کسب است و رزق و روزی ما!

پس اگر کبوتری دیدی، کنار پنجره ها

آهسته برو دور شو از پنجره تا...

که همین پنجره هم روزی اوست.

  • ۱ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۱۳
  • مجتبی قره باغی

تقدیم به همسرم با عشق

بیا یک شب مهتابی مشترک

از این عمر کوتاه را طولانی کنیم

بیا با هم از بین شبهای آراممان

فقط یک شبش را طوفانی کنیم

بیا از میان تمامی آن کوچه ها

همان کوچه ی عشق بازی هایمان

همان را که تاریک بود و کنج‌ و دنج

تمام محله اش را چراغانی کنیم

بیا امنیت را بگیریم از کوچه ها

شرارت کنیم با هم از نو از ابتدا

شرارت نه از آن کارهای وقیح

ازین اطوارهای خیابانی کنیم

بیا با هم از آن مسیر محلی که بود

عقب‌تر کمی قبل از کوچه ی عاشقی

همان باغچه ای را که یک گل نداشت

به یک شاخه حتی گل افشانی کنیم

بیا دیگر الان که از دور صوت اذان

می آید به گوش از سمت قبل از طلوع

تمامش کنیم این رویا را ولی

همیشه همان سمت رویا‌ پرانی کنیم

مجتبی قره باغی (هاتف ری)

 
bayan tools مجتبی قره باغیکوچه ها (برای منای جان)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

حس می کنم انگار دگر وقت فرار است

یک عمر همین بود و همینست و قرار است

خون دل و تنهایی و تاریکی مفرط

آغاز چنین بوده که در نهایت انتظار است

هر روز شروع تازه امید به بهبود

دنیا نه به بهبود مکافات به دار است

یک روز پدر روی خر و طفل پیاده

یک روز دگر هر دو پیاده و خر اینبار سوار است

سخت است شرایط برود هر که نخواهد

هجرت هم از این خاک نه از روی خیار است

هر روز فرو میبَرَدم ایده ی رفتن

ای داد که این ایده ی پایانی کار است

تصمیم خودت گیر که هاتف نه به فکر است

اینجا که خزان شد برو آنجا که بهار است


مجتبی قره باغی (هاتف ری)

 
bayan tools مجتبی قره باغیهجرت

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

سلام ای خدا بهترینم سلام

گنهکار درگاه تو، از زمینم، سلام

من آنم که رستم بود پهلوان

تو دانی که من کمترینم سلام

سلام از زمینی ترین ذره خاکیت

سلام علیک ذره بینم سلام

تو دانای سری که مشکل چرا

بر عشق افتاده، عاشق ترینم سلام

همه چاره سازند و بی چاره اند

تویی اخرین چاره ام، واپسینم سلام

ز هاتف سلام علیکم علیکم سلام

سلام از ازل تا ابد، بی‌قرینم سلام

مجتب قره باغی ( هاتف ری)

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات