نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۵۲ مطلب با موضوع «هنر :: شعر» ثبت شده است

سالها پیش برای تولید یک مستند در زندان اوین بودم
ماه رمضان بود
داشتم از تشنگی هلاک می شدم
تو حیاط داشتم قدم میزدم

یه پروانه ای رو دیدم که برای خودش داشت آزادانه در زندان پرواز میکرد

هر وقت میخواست میتونست از اونجا پر بشکه و بره

یک لحظه تمام این شعر به ذهنم خطور کردم و همه چیز تصویرش در ذهنم شکل گرفت نوشتم

امروز هم به ذهنم رسید بعد از سالها پادکست صوتیش کنم

تقدیم به همه زندانی ها و اعدامی ها

(من مخالف اعدام نیستم اما این فقط احساسات من بود)

 
bayan tools مجتبی قره باغیشعری از مجتبی قره باغی

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی

تقدیم به حضرت صاحبالعصر والزمان از این بی چیز و ناچیز

بیدار شو با اینکه نمیخوابی یکبار ظهور کن

اینجا همه در تبند و بی تابی یکبار ظهور کن

شاید همه درهای اجابت همگی باز نباشند

امید تویی، باب تویی، صاحب بابی یکبار ظهور کن

افتاده زمینان همه در کوی تو خارند و خس و خاک

ای صاحب عالم چو علی صاحب خاکی و ترابی یکبار ظهور کن

عالم همه در کار شک و شبهه به شیعه اند

کی صاحب هستی تو خیالی و سرابی یکبار ظهور کن

اسرار دو عالم همه ممهور و جوابی نتوانیم

هر سر و سوالیست به هستی تو جوابی یکبار ظهور کن

امت همه هر هفته سه شنبه در غروبند بیایی

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی یکبار ظهور کن

هاتف ری (میم قاف)

 
bayan tools مجتبی قره باغییکبار ظهور کن

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی
بیدار شو با اینکه نمیخوابی

بیدار شو با اینکه نمی‌خوابی، یکبار ظهور کن

اینجا همه در تب‌اند و بی‌تابی، یکبار ظهور کن

امت همه هر هفته سه شنبه در غروبند بیایی

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی، یکبار ظهور کن

هاتف ری(میم قاف)

قیل از این دوبیتی یه دوبیتی دیگه ای میخواستم بنویسم اما به اون رسیدم

بیدار شو با اینکه نمیخوابی

اینجا همه در تب‌اند و بی‌تابی

امت همه هر هفته سه شنبه بی قرارند

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی 

  • مجتبی قره باغی
لَخوَند

لَخوَند

زیباتر از لبخند است

این را مدتیست که فهمیده ام. وقتی دخترم کلماتی را اینگونه اشتباه تلفظ می‌کند در میابم که آن غلط زیباتر از آن صحیح رایج است. این را زمانی فهمیدم که دخترانم را خدا به من هدیه کرد.

لخوند شعریست که دخترم سرود

وقتی‌که حرف زدن را تازه آموخته بود

  • مجتبی قره باغی
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات

کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۳۹
  • مجتبی قره باغی
صنوبر

ای خوش آن دل ناز دل‌بر می کشد

ناز شیدا نه، صنوبر می کشد

قرن ماضی‌ شد تلف با دیگران

منت حالا دل ز نوبر می کشد

هاتف ری

  • ۰ نظر
  • ۱۶ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۰۳
  • مجتبی قره باغی

عاشقانه آونگ شده ام

هایکویی از عباس معروفی با صدای من

و متنی از من:

آونگ شدن چیزی شبیه چرخه و دایره نیست

رفت و آمدیست بین خویش و خود
خود که خود من است و خویش معشوقه من

  • ۰ نظر
  • ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۲۱
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات