نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۵۲ مطلب با موضوع «هنر :: شعر» ثبت شده است

"آزادی"
در این دربار دیوار
میان میله ها
بیم و من و دار
میان توده های سیم بی خار
دل من با تو از دیوار رد شد
تمام لحظه هایم روزهایم
تمام سالهایم پشت میله
همه حرف بود
با پرواز های تو عدد شد
یک دو سه چهار... سیزده،
شکستن، این صدا بود، این نه فاعل بود و نه فعلی در این جمله
صدای چارپایه زیر پایم خِرچ
قفل های پای من از زیر پاهایم در آمد،کمی با من تصور کن!
صدای خِرخِر و خِس خِس
صدای هِنّ و هِن
میساید این زانو به آن زانو، صدای پا و شلوارم
صدای خُرخُرم خوابید

دلم در پشت تو در حال پرواز است پروانه
.
"هاتف ری"

عکس از من
چرندیات از عکس

#هاتف_ری
#آزادی#دار#حبس#مرگ #هاتف #پروانه#تصور#عکس#مجتبی_قره_باغی#شعر

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۰
  • مجتبی قره باغی

غزلی در رابطه با حرف دل جانبازی که به حضرت اقا گفت، دیگه حرف از رفتن نزنید دیشب قلبم گرفت...
🌹🌹❤️❤️🌹🌹
.
صحبت از رفتن مکن، دیشب دلم آقا گرفت
شورش احساس، دیشب در دلم بالا گرفت

جان زتن تا نیمه بیرون شد مگویید از فراق
کین فراق این خانه وصل تو با من را گرفت

چون حسین بن علی در خیمه تاسوعا سخن
گفتی اما ای علی دیشب دل عاشورا گرفت

در مدینه، شام، کوچه، کوفه، در کرب و بلا
بعد صدها سال در تهران دلِ زهرا گرفت

گفته بودی لعنت و اُف نیست جایز، یاعلی
جوش امد خون هاتف، لعن دشمن پا گرفت
"هاتف ری - مجتبی قره باغی"

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۲۴
  • مجتبی قره باغی

ای عطر دل انگیز بهاری به کجایی؟

جان امده بر لب ز نداری به کجایی؟

تقدیم به تو تحفه من گرچه دو بیت است

کاری به دل یار نداری به کجایی؟

(هاتف ری)

  • ۲ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۹
  • مجتبی قره باغی

دو بیت از سروده های قدیمیم:

حافظ در ابتدای کریمخان نشسته است
شیری به جنگل ما شاری نمی کند

نادر برای گشایش به ملک خویش
خونی برای وطن جاری نمی کند


خطاب به تویی که میدونم داری میخونیم (حافظ داده ی من)؛
اینو برای تو گفتم مخصوص مخصوص
مثل مخصوص های دیگر

یادت هست باورم نمی کردی؟!
اسمهای شعر شد معضل!
حافظ و کریم و نادرها
فاعلٌ فعیلُ لا مُفعَل


البته شاید حافظ و کریمخان و نادر شیر و جنگل هم
همه معشوقه های من بودند !!!

  • ۴ نظر
  • ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۵۱
  • مجتبی قره باغی

این تک بیتی رو که قبلا نوشته بودم دوبیتیش کردم
انگار اینجوری آروم میشدم

حافظ :

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


"هاتف ری"
هزاران ترک شیرازی به درد آرند اگر دل را

من از حافظ به رنج آیم که دستم داد محمل را

اگر این چاکر حلقه به گوش از ترک مینالد

از این چشمان کم سویش بگیر این ترک خوشگل را

  • مجتبی قره باغی

هزاران ترک شیرازی برنجانند اگر دل را

من از حافظ به رنج آیم که دستم داده محمل را

"هاتف"

  • مجتبی قره باغی

شور غزل اینقدر منو گرفت که نتونستم امشب تمومش نکنم.

"عهد"

بعد از دعای صبح, عهد شبم را شکسته ام

عهدی که بسته در نماز شبم را شکسته ام

با اینکه کار هر شب من توبه گشته است

پیوسته عهد و حرف خودم را شکسته ام

گاهی نشاید البته این نیز دائم است

در کوی لطف تو ادبم را شکسته ام

شادم به شادی شیوا, آن نگار ترک

جانا ببین که ورد لبم را شکسته ام

ای داد پای این معامله ها با خدای خویش

دیدم چگونه صد نسبم را شکسته ام

هاتف، حدیث آن عربی را شنیده ای؟

با توبه هسته ی رطبم را شکسته ام

مجتبی قره باغی (هاتف ری)

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات