نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مفاهیم» ثبت شده است

Reza Madanipour


مفاهیم "سینه فاز" و "سینه فیلم" را بسی بیشتر از معانی اشان می توان بکار برد.ئر اصطلاح سینه فاز،کسی است که عاشق فیلم دیدن است و هر فیلمی را می بیند و سینه فیلم،کسی است که در دیدن فیلم،دست به انتخاب می زند.

سینه فاز،اما ان کسی است که تمام فکر و ذکرش سینماست.هر چیزی را به سینما ربط می دهد.نقل قولهایش سینمایی است.ارتزاقش از سینماست.حتی همسر گزینی اش سینمایی است.برای سینما زندگی می کند.در سینما،نفس می کشد.سینما را از او بگیرند،می میرد:چه از لحاظ روحی و چه مالی.کاری جز سینما بلد نیست.هر کاری می کند که در سینما باشد.گاهی فیلم می سازد.گاهی می نویسد.گاهی نقد می کند.جلسات فیلم دیدن ترتیب می دهد.پایش یرسد دستیاری می کند."تی" هم می کشد.در چشمانش یک آپارات نصب شده و هستی و دنیا برایش پرده ی سینماست.همیشه از طرحهای سینمایی که دارد می گویدو سالها آن طرحها را یدک می کشد ،بدون آن که بسازد یا خلق کند و فقط به انبوه طرحهای ساخته نشده اش روزبروز اضافه می شود.نوچه هم دارد.نوچه پرور است.خیلی مدرن و سینما گونه شیفتگان سینما را دور خود جمع می کند."تهوعی" است در کل!

سینه فیلم،برای خود می زید.می خواهد به سینما اضافه کند.نه اینکه سینما به او اضافه کند.برای سینما زندگی نمی کند.می داند که سینما جزئی از زندگی است ،نه اینکه زندگی جزئی از سینما باشد.نگاهش زیباست و این زیبایی را به سینما می دهد.آویزان سینما نیست.سینما را به خود آویزان می کند.سینما به او هویت نمی دهد.اوست که می خواهد به سینما معنا دهد.عقده ندارد.مسخره نیست برایش هر چیز غیر سینمایی.حرفی برای گفتن دارد که می خواهد با زبان فیلم بگوید.اگر نشد با نوشتن می گوید.اگر نشد حرف می زند.اگر نشد گوشه ای می ایستد و دنیا را با لذت نگاه می کند نه اینه همه چیز را مسخره ببیند و عقده هایش را بیرون بریزد.اصلن عقده ای ندارد.

دلمان برای سینه فازها می سوزد و سینه فیلم ها را دوست می داریم.

 

"حاشیه ها"

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات