نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۶۱۴ مطلب توسط «مجتبی قره باغی» ثبت شده است

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند // بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست // طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن // با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز // چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز // با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان // با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز // در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من // خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی // چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند // آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان // دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

"شهریارا" گو دل از ما مهربانان نشکنید // ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند

شعر خوانی مرحوم استاد شهریار:
(موزیکش به دل خودم نشست گذاشتم زیر صدای استاد)

 
bayan tools استاد شهریارجوانی
دانلود موزیک
  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۳۵
  • مجتبی قره باغی
خاک پای حسین

خاک پاتم حسین

این البته نوعی مرام بازی و لوطی گری در ادبیات محاوره ای کوچه بازاریه

و برای نشون دادن ارادت عمیق قلبی فردی به فرد دیگر

بعد از سگتم حسین و آو آو این دست لوس کردن های ادبیات محاوره ای

خیلی هامون خیلی بار شنیدیم که حسین ع به سگ و سگ توله احتیاجی نداره

اگر با تفکر بهشتی و شریعتی، با نگاه مطهری آشنا باشید میدونید که به دور از هر گونه ادا و اصول روشنفکر نمایانه و به واقع از منظر روشنفکرانه نه حسین بن علی ع نه محمد عبدالله ص و نه حضرت حق هیچ کدام به دنبال خاک و سگ و دیگر مخلوقات نیستن و حتی پی نوکر و اربابی.

و البته این تضرع ما به درگاهشان از سر عشق و اشتیاق است چنانکه علی ع میگوید

انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا

اما تمام این نوشته ها و یادداشت ها و گاهن مقالات درست سر بزنگاه و با فرارسیدن ماه محرم (همچون دستفروشانی فصلی که محصولات و کالاهای خود را نسبت به فصل تقاضا ارائه می دهند) منتشر می شوند و بازار گپ و بحث در این حوزه داغ می شود.

مخلص کلام که من رو وادار به نوشتن این یادداشت کرد،

حسین ع اندیشه می خواهد، تفکر. تفکر و اندیشه ای که به مقصد حق برسد حتی اگر در طول مسیر بارها منحرف شود.

شک می خواهد اما شکی که درست در لحظه ی حساس به یقین مبدل گردد. یقین در موضع حق طلبی.

حالا باز با این وجود، خاک پاتم حسین.


  • ۰ نظر
  • ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۵۳
  • مجتبی قره باغی
شبهای روشن

وصف این کتاب رو زیاد شنیدم. انقدر که نوشته بودن باید عاشق باشی و مزه عشق را چشیده باشی؛ انقدر که نوشته بودن باید یکی عاشقت شده باشد تا بفهمی ناستنکا در کجای داستان قرار داره.

کتاب در یک سوم ابتدایی کمی ثقیله که اون هم به خاطر اوهام ذهنی راوی بود. درست از جایی که داستان ناستنکا شروع میشه، عاشقانه های رمان پای به میدان میذارن. داستانی عاشقانه که در انتها می تونه اشک های شما رو جاری کنه. یکی از ویژگی های داستان اینه که شما رو مجبور به حدس و گمان هایی درباره شخصیت ها میکنه گویی شاید داستایوفسکی قصد شوکه کردن خواننده رو داشته، اما در آخر متوجه میشید که نه اینطور نیست و داستان روال واقعی رو داره پیش میره و خیلی پیچیدگی و در هم ریختگی نداره.
پیشنهاد میکنم حتما بخونید.
اگر علاقه دارید میتونید این رمان رو اپلیکیشن های کتابخوان مثل طاقچه و فیدیبو مطالعه کنید.

تکه ای از داستان:
وای که چقدر شادی و شیرین‌کامی انسان را خوشرو و زیبا می‌کند. عشق در دل می‌جوشد و آدم می‌خواهد که هرچه در دل دارد در دل دیگری خالی کند. می‌خواهد همه شادمان باشند، همه بخندند، و این شادی بسیار مسری است.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۵۲
  • مجتبی قره باغی

عاشقانه آونگ شده ام

هایکویی از عباس معروفی با صدای من

و متنی از من:

آونگ شدن چیزی شبیه چرخه و دایره نیست

رفت و آمدیست بین خویش و خود
خود که خود من است و خویش معشوقه من

  • ۰ نظر
  • ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۲۱
  • مجتبی قره باغی

هر روز صبح وقتی بیدار میشی شوق زندگی رو در خودت بیدار کن
خیلی چیزها و خیلی آدم ها هستن که اشتیاق تو برای زندگی ان
و تو خودت علتی برای زندگی و اشتیاقی برای دیگری هستی

این هایکوی عاشقانه از عباس معروفی رو با صدای خودم تقدیم میکنم به همه به شما به تو...

تو خوابیده ای آرام ...

  • ۰ نظر
  • ۰۴ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۳۷
  • مجتبی قره باغی

مخاطب خاص
آیا تو کتاب فرانسوی خیرالله افندی خیرالله را خوانده ای؟

من که هنوز آن را ندیده ام، اما یکی از دوستان خبرم کرد که این کتاب فصلی درباره ی تو و فصل دیگری هم درباره من دارد....


جبران خلیل جبران
نامه های عاشقانه/نیویورک،21 ژانویه 1914



اجرای متن با صدای خودم


عاشقانه ی رضا صادقی

  • ۰ نظر
  • ۰۳ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۴۰
  • مجتبی قره باغی
من حسودم ؟؟!!

حسادت یکی از رذیله های اخلاقی انسان هاست که از ابتدای خلقت با آدمی همراه بوده.

اینکه آیا حسادت میان حیوانات نیز وجود داره یا میتونه درونشون ایجاد بشه رو باید از کسانی پرسید که در عالم حیوانات نیز ورود و خروجی میکنن و به نوعی اونها هم حیوانند لبخند
از شوخی بگذریم، قطعا کسانی که "شعور" یکی از ویژگیها و برتری هاشون محسوب میشه میتونن حسادت رو تجربه کنن و حیوانات به همین دلیل که یکی از دلایل پست بودن مرتبه اشون نسبت به انسان حساب میشه نمیتونن اون رو درک کنن.

البته شاید حسادت رو خیلی ها رذیله ندونن و به واسطه ی اون پله های ترقی رو با استدلال رقابت طی کنن اما در کل حسادت واژه ای منفی در ادبیات روزمره‎ ی آدم هاست.

تیتر پستم این بود: آیا من حسودم ؟؟!!
قبل تر ها با خودم فکر میکردم که بعضی از این رذائل اخلاقی در من وجود نداره و شاید مطمئن بودم که لااقل در برخی از موازین اخلاقی به واسطه ی تربیت خانوادگی و رفت و آمد با دوستانی که بیشتر در حوزه ی مذهب و ... فعال بودن و حتما به خاطر دعا و نمازهای مثلا خالصانه تری که در دوران نوجوانی داشتم خدا کمکم کرده و از برخی مشکلات اخلاقی شخصی مثل حسادت دورم و اصلا در من بروز نمیکنه.

زهی خیال باطل

حالا در گذر دوران و ورود جدی به زندگی دنیوی،

و با آشنایی و دستیابی به برخی امیال دنیوی از قبیل مال اندوزی و غیره

تازه متوجه شدم که تا به حال به خاطر نداشتن امکانات، به کسانی که اون امکان رو داشتن حسادت نمی کردم
و در خیلی جاها هم اون ویژگی و امکان رو که شخصی در اطراف من داشت، برای خودم قابل نمی دونستم تا بخوام بهش حسادت کنم.

آره؛ امروز و در این سن به طور قطع به این یقین رسیدم که من هم اهل حسادت هستم و ای کاش خدا کمک کنه که این رذیله در من فروکش کنه
ترس حسادت در من از هر گناهی بیشتره
لااقل هر گناهی مرتکب بشم با وجدان و خدای خودم یه جوری کنار میام و توافق میکنم
اما وحشتناک اون حسیه که قراره اون ور، موقع حساب کتاب آتیشم بزنه
آتیش جهنمی که معتقدم همه اش از درون خودم شعله ور میشه

آتشی که هم جرقه اش با حسادت زده میشه، هم شعله و هم هیزمش از جنس حسادته.

زمانی که حساب و کتاب میشه و فلانی و فلونی دارن تقدیر میشن
من دارم از درون آتیش میگیرم
از حسادت و بعد هم د رجهنم حسادت میسوزم.

تا حالا تجربه حسادت داشتی؟
میفهمی داغ شدن یعنی چی؟
این داغ شدن، یه کوچولو از همون آتیشه جهنمه که بهمون وعده دادن
به نظرم میشه اینجا و همین الان خاموشش کرد
ولی فقط خدا باید کمک کنه

اولین تجریه حسادت؛
 تا زمانیکه ماشین نداشتم، حتی بهترین ماشین های زیر پای مردم و آشنا و فامیل کمترین تلنگری بهم نمیزد. اما وقتی صاحب خودرو شدم، درست اولین حس حسادت رو تجربه کردم.
فلانی که همزمان با من فلان ماشینش رو گرفت، بعد از دو سال ماشینش رو به فلان خودروی بهتر تغییر داد اما من هنوز این زیر پامه ؟!!؟؟؟!!
گرم شدم
گرم شدم
داغ شدم
آره داشتم داغ میشدم
خودم سرخی صورتم رو حس کردم
داره چه اتفاقی میفته؟
مجتبی خودتی؟
خاک برسرت نکنن
این چه حالیه؟
تا یه هفته داشتم به حال خودم فکر می کردم که چرا اینطوری شدم!
ازون روز خیلی مراقبم، اما مدام در حال تجربه حسادتم
میدونی مثل چی می مونه؟
مثل پسربچه ای که چشم و گوشش بسته است. به سن بلوغ رسیده
حالا آروم آروم تو مدرسه به واسطه ی دوستای اشتباهی که داره، با یه چیزایی آشنا میشه
حالا تازه میفهمه همچین امام زاده ای هم نبوده. خیر. آب نمیدیده و الا میتونسته شناگر خوبی باشه.
یا این حضراتی که تجربه آمیزش جنسی رو ندارن، به خیال خودشون در جوانی با سیره ی پیغمبری میزی اند
نخیر آقاجون؛
شما تا حالا طعم شیرین عسل رو نچشیدی برای همین هیچ وقت سراغ عسل نمیری
یکبار تجربه، تازه شما رو وارد میدون میکنه
بسم الله، حالا از این به بعد ببینیم میتونی به سیره پیامبر زندگی کنی!!! یا اینکه به شیوه ی شاهان ایران قراره حرم سرا ها راه بندازی؟!

همه ی اینارو گفتم برای اینکه بدونی اگر فکر میکنی اهل حسادت نیستی، احتمالا هنوز یه دکمه ای تو گزینه هات روشن نشده.
منتظر باش، یه زمانی باید تیکِ تنظیماتت فعال بشه و اون دست خودت نیست!
اون موقع است که باید خیلی مراقب باشی.

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات