نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۵۶ مطلب با موضوع «هنر :: شعر» ثبت شده است

محتشم خوانی
کلیپهای صوتی اشعار محتشم
کاری از مجتبی قره باغی
با صدای: وحید مدرس زاده - مجتبی قره باغی
به زودی - جهت دانلود

دانلود و پخش فایل دمو

  • مجتبی قره باغی

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

دانلود و شنیدار مستقیم

محتشم خوانی:

با صدای وحید مدرس زاده

مجتبی قره باغی

عالیه سجودی

  • مجتبی قره باغی

ای بادهای سرد مخالف ! من ایستاده ام

کوچکترید از آنکه مرا زیر و رو کنید

حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید

کوچکترید ازآن که بدانید من کی ام

از کوهها نام مرا پرس وجو کنید

ای بادهای سرد مخالف ! منم درخت

باید که ریشه های مرا جستجو کنید

ای بادهای سرد مخالف ! من ایستاده ام

این سینه ام که خنجرتان را فرو کنید

من ریشه در شقایق پرخون ، نشانده ام

گلهای سرخ باغ مرا خوب ، بو کنید

برمن مباد ؛ تیغ شما زخمی ام کند

شاید به خواب ، مرگ مرا آرزو کنید

  • مجتبی قره باغی

Naser Nadimi

نفس می کشد واژه در دفترم

دقیقن دو هفته ست شاعر ترم

دقیقن دو هفته ست در من کسی ست

که هر شب می افتد به جانِ سَرم

من و آشپزخانه و چای و بعد

دوتا قرص سردرد تا می خورم،

خودم را کمی می فرستم به خواب

دوباره می آید کسی...می پرم

برو لعنتی مرد تو خسته است

کهحالی نمانده ست در بسترم

قدم می زنم وسعت خانه را

تف و لعنتم می کند مادرم

  • ۰ نظر
  • ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۵۰
  • مجتبی قره باغی

پاسخ شاعر باشگاه خبرنگاران  به شاعرنمای نشریه‌ بخارا در توهین به بانوان چادری

 

باشگاه خبرنگاران/ بخارا داستان کوتاه و نمایش‌نامه‌ هم چاپ می‌کند مقاله هم دارد، در کار سینما و سیاست و جامعه‌شناسی هم دخالت می‌کند و لابد با این اوصاف کم‌کم تصور می‌کنید که درباره یک بسته پرمحتوای علمی بحث می‌شود اما واقعیت چنین نیست. 

کدام یک از مقالات بخارا در چند ساله اخیر چیزی غیر از تکرار مکررات کسالت‌آور بوده و کدام شعر، داستان یا نمایش‌نامه‌ی منتشر شده در آن مجله ذره‌ای و و بلکه کمتر از ذره ای حاوی ارزش زیبایی‌شناختی است؟ امروز دچار قحط ‌المجله در عالم ادبیات هستیم و خبری از (سخن) و (یغما)  ما و ... نیست و دراین بازار بی‌کالا خر مهره‌ای به نام بخارا می‌تواند خودش را مروارید قالب کند. 

حال و هوای نشریه بخارا حال و هوای ادیب نمایان ورشکسته‌ای است که گرایشات فکری فرسوده‌ای داشتند و اکنون که بساط این نحله‌ی فکری در تمام دنیا جمع شده هنوز هم عده‌ای پیر‌و پاتال لایتغیر و رکودزده در آن نشریه مطالبشان را گرد هم می‌آورند و به بازار نشر می‌فرستند. 

در آخرین شماره از این نشریه قطعه‌ای از "منصور اوجی" به چاپ رسیده که از نثر دانش‌آموزان دوره راهنمایی ضعیف‌تر است  اما گوینده آن خودش را شاعر اسم داده و چرندی که گفته را شعر. 

بخارا این قطعه را به چاپ رسانده و فکر کرده چنین کاری یعنی ساختار شکنی و ساختار‌شکنی یعنی روشنفکری و باسوادی! 

توجه کنید؛ 

از جماعت زنان دلم گرفت 

آن جماعت عظیم 

روز جشن 

صبح عید 

یک کبوتر سفید بینشان نبود 

جملگی سیاه 

جملگی کلاغ 

 

این چند کلمه به نظر شما چقدر ارزش بلاغی و ادبی دارد؟ چه تشبیه و استعاره و طباق و حسن تعلیل و مراعات نظیری و چه ... در آن می‌بینید؟ 

اصلا خدا کند این توهین به خانم‌های چادری بهانه‌ای شود که این یک دانه‌ی مجله‌ی مثلا ادبی تعطیل گردد تا ما بگوییم چنین چیزی نداریم و چنین بنایی باید از اول خلق شود یکی از همکاران تدوین‌گرم به نام "ایمان شمس" در کمتر از 30 ثانیه در جواب آقای "اوجی" سروده اند که ز قطعه‌ی منصورخان  نیم بند خیلی قوی‌تر به نظر می‌رسد. 

در پایان این نگارش توجه شما را به آن شعر جلب می‌کنم. 

 

از مجله بخارا دلم گرفت 

آن مجله وزین

روز جشن

روز عید 

یک نگارش قوی در میان نبود

جملگی سیاه

جملگی چرند


"به نقل از باشگاه خبرنگاران"

  • مجتبی قره باغی

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت   نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید   عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد       اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

                                                                          "مقبل کاشانی"

  • مجتبی قره باغی

شیوا و شادی و شهره هر سه شین دارند

انگار حسادتی به عشق من و شهین دارند

من استوارم و محکم در خیال خود لیکن

این سه در خیانت من قطع به یقین دارند

"مجتبی قره باغی"

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات