نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

یادداشتی بر فیلم Lion 2016 "شارو"

یادداشتی بر فیلم Lion 2016 "شارو"

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۴۸ ب.ظ

سارو کودک ۵ ساله شبانه در میان سکوت پر جمعیت ترین کشور دنیا گم می‌شود و سال‌ها دور از خانواده در نقطه ای دور کنار خانواده ای فداکار بزرگ می شود. او روزی به وطن بازگشته و خانواده حقیقی اش را پیدا می کند.

این شاید داستان چند خطی فیلم است که میتوان بدون هیچ هیجان برای کسی تعریف کرد.

اما شارو یا Lion نام فردیست که گارث دیویس اولین تجربه سینمایی اش را بر اساس زندگی واقعی او ساخته است.

فیلم با بازی کودکی سارو میان پروانه ها در کنار روستای محل سکونتش آغاز می‌شود. برادر بزرگترش "گودو" او را صدا می کند و کودک از میان بازی و تفریح خارج شده و برای کار مهیا می‌شود. شغل گودو و شارو دزدی زغال سنگ از روی قطار حمل زغال است. آنها با درآمدشان از این راه تقریبا نیمی از درآمد خانواده را تامین می‌کنند.

یک شب با اصرار سارو، او نیز همراه برادرش از خانه بیرون می رود و در ایستگاه قطار که در آن موقع از شب تعطیل شده در یک واگن به خواب می‌رود و این آغازیست بر گره های فیلم و اضطراب‌های مخاطب.

سارو بارها از دست قاچاقچیان انسان فرار می کند و در آخر توسط یک نوجوان هم سن و سال برادرش، به اداره پلیس و سپس به یتیم خانه می رود و پس از تحمل سختی های زیاد در کلکته توسط خانواده ای در استرالیا به سرپرستی گرفته می‌شود. تصاویر فیلم توسط گریگ فریزر ثبت شده است. تصاویر سکانسهای هند به شدت به واقعیت نزدیک است طوری که گاهی نماها شبیه به نمای فیلم های مستند می‌شوند.

فقر و بی خانمانی کولی ها و کارتون خوابهای کلکته و در کل هند طوری به نمایش درآمده است که گاهی بیننده از خود می‌پرسد که این کنتراست بالا میان مردم عادی و فقرا چگونه به وجود آمده است؟!

 سارو(دیو پتل- بازیگر اسکاری فیلم میلیونر زاغه نشین-) یک سال بعد صاحب برادری می‌شود که مشکلات روحی دارد. او نیز مانند سارو از کلکته به استرالیا آمده است و گاهی در اوج عصبانیت، خود زنی می کند. سارو گاها یاد خانواده و برادر خود در هند می افتد و احساس برادری نسبت به منتاش برادر جدیدش می‌کند، اما با این حال اختلاف بین این دو برادر زیاد است.

 سارو به دانشگاه می رود تا در رشته مدیریت هتل تحصیل کند و در همان جا عاشق دختری می شود که در پیدا کردن خانواده اصلی اش بسیار موثر است.

سارو با استفاده از نرم افزار گوگل ارث خانه خود را در هند پیدا می کند. اما نکته جالب اینجاست که محل زندگی اش در این سالها هیچ تغییری نکرده و تمام خاطرات کودکی اش در ۲۵ سال گذشته بکر و دست نخورده باقی مانده است. گوگل ارث به سارو می‌فهماند که نامی که از کودکی در ذهنش به نام محل زندگی اش ثبت شده است اشتباه بوده و او سالها این نام غلط را به یاد داشته، بنابراین او در همان ابتدای کودکی نمی‌تواند بلیط قطار محل زندگی اش را از باجه بلیط فروشی تهیه کند و به خانه بازگردد.

گر ایزد ز حکمت ببندد دری

ز رحمت گشاید در دیگری

این بیت شعر فارسی تمام داستان و فرازو نشیب های زندگی سارو را در برمی‌گیرد.

سارو محل زندگی اش را پیدا می کند و به آنجا می رود. با کمک یکی از محلی ها مادر و خواهرش را می یابد و در آغوش گرم مردم محل، خانواده اش را مجددا به دست می‌آورد.

او همان جا متوجه می شود که به جز  شهرش، در این سالها نام خود را نیز اشتباه تلفظ می کرده است.

"شارو به معنای شیر"

امید و تلاش در سراسر فیلم و در تمامی دقایق آن مخاطب را امیدوار نگه می دارد که شاید روزی کام زندگی شارو نیز شیرین می‌شود. در انتهای فیلم تصویری مستند از رو در رویی دو مادر استرالیایی و هندی را می بینیم که نقش مادر استرالیایی شارو را "نیکول کیدمن" به خوبی ایفا کرده است.

نقش زنی فداکار که به خاطر کم کردن درد مردم جهان از خود گذشتگی کرده و بچه دار نمی شود و با همسرش تصمیم میگیرند تا کودکی را از فقر نجات دهند. 

"تقدیم به تمام مادران فداکار و مهربان در سرتاسر دنیا"

"مجتبی قره باغی"

نظرات (۱)

عالی بود عاااااااالییییییییی من فیلمشم دیدم خیییییییییلی خوب بود
پاسخ:
🙏🙏🙏🌷

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات