نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجتبی قره باغی» ثبت شده است

امشب عینکم رو تحویل گرفتم و آروم آروم از سهروری به سمت ولیعصر قدم زنون حرکت کردم
البته خیلی حال پیاده روی نداشتم
منی که همیشه مسیرهای طولانی رو پیاده میام قسمت بود که با تاکسی خودمو برسونم سر ولی عصرو با اتوبوس به سمت پایین حرکت کنم.

وارد اتوبوس شدم و آروم آروم اومدم رفتم وسط اتوبوس و ایستادم، خیلی اتوبوس شلوغ نبود.
مرد مسن ژنده پوشی که با چهره ای تقریبا سیاه (مثل بیمارها) و موی سفید غالب روبروی من نشسته بود از جاش بلند شد و گفت شما بشینید!!!!!!!!!
من بلافاصله گفتم:
حاجی جان این چه کاریه
شما واجبترید من میتونم بایستم
به هر حال قبول کرد که بشینه

بعد شروع کرد به صحبت کردن درباره اداراتی که امروز رفته و چند تا سوال از سازمان ها مختلف از من پرسید که من هیچ کدوم رو نمیشناختم.
مسافر روبروی رمضانعلی - همین بنده خدا - پیاده شد و من جای اون نشستم.

حاجی لب به درد و دل گشود و متوجه شدم جانبازه
بلافاصله مدارکش رو درآورد نشونم داد و من گفتم لازم نیست که اینکارو بکنه،
قبول نکرد و چند تا از مدارکش رو نشونم داد.

دنبال کمک گرفتن نبود.

ولی دو سه ماهی بود که به خاطر گرفتن وام و مستمری و این جور چیزها به تهران اومده بود.

سرتونو درد نیارم، تو تمام کل اداراتی که رفته بود، نبود کسی که اسمش رو حفظ نباشه.

از کارمندهای جزء گرفته تا مدیران کل
از بانک ملت و بیمارستان های مختلف بگیر تا سازمان بهزیستی قم و شرکت نفت تهران و غیره.

ظاهرا کارش هنوز راه نیفتاده بود.

گفتم الان داری کجا میری؟

گفت دارم میرم قهوه خونه ی حاجی بابا - سه راه جمهوری - یه قلیونی بچاقم و برم.

بهش گفتم موفق باشی و ان شالله کارت هر چه زودتر راه بیفته.

راستش با اینکه چندان پولی همراه نداشتم، بازهم روم نشد دست تو جیبم کنم.
اون موقع ذهنم یاری نکرد تا بهونه ای پیدا کنم
ولی مدام تو این فکرم که اگر پول از جیبم در میاوردم چی می گفتم؟؟
می گفتم به پاس تشکر از دفاعت از ناموس و وطن بیا این دو هزار تومن رو بگیر
ولش کن اصن نمی تونم بهش فکر کنم.

پیاده شد و رفت.

  • مجتبی قره باغی

یه زمانی این شکلی امیر حسین مارو از خواب می کرد

  • مجتبی قره باغی

زمانش که برسد مثل سگ خواهیم کشت همه شمارا

کاری از مجتبی قره باغی

  • مجتبی قره باغی

ما حیاط نداریم، ما پشت بام نداریم. ما مردم این عصر آسمان نداریم.

مدتی است یاد دوران کودکی و نوجوانی می کنم. بهارخواب بزرگی داشتیم. شبهای تابستان همیشه برایم جذاب بودند. اول باید یکنفر از ما حیاط را جارو می زد. بعد روفرشی یا حصیر را پهن می کردیم. بعد هم تشک و پتو. چقدر آسمان پر ستاره بود. مدت طولانی خیره می شدیم به آسمان و وای خنکی نیمه شب که در پتو می پیچیدیم. نزدیک سحر صدای مناجات می آمد من بیداربودم یا خواب یادم نمی آید ولی صدای مناجات عجیب در من نفوذ می کرد هرچند اگر از جایم پا نمی شدم. 

بزرگتر که شدم فهمیدم نگاه کردن به آسمان در شبهای تابستان یکی از روشهای درمانی در طب سنتی بوده است.

دلم می سوزد برای بچه هایی که زیر آسمان نخوابیده اند و نمی خوابند. 

  • منصوره اولیایی

این تک بیتی رو که قبلا نوشته بودم دوبیتیش کردم
انگار اینجوری آروم میشدم

حافظ :

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


"هاتف ری"
هزاران ترک شیرازی به درد آرند اگر دل را

من از حافظ به رنج آیم که دستم داد محمل را

اگر این چاکر حلقه به گوش از ترک مینالد

از این چشمان کم سویش بگیر این ترک خوشگل را

  • مجتبی قره باغی

صحبت های محمدحسین فرح بخش پیرامون سینمای ضد دفاع مقدس - صحبتها بدون کات و تایتل برای دوستان و خبرنگارانی که میخوان از تصویر استفاده کنن قرار گرفته.
سوال: چرا پس از گذشت چندین سال از جنگ فیلمسازانی که به سمت سینمای دفاع مقدس میروند در حقیقت به نام سینمای ضد جنگ کارهای ضد دفاع می سازند؟

سیزدهمین جشنواره مقاومت - 93

  • مجتبی قره باغی

صحبتهای ابوالقاسم طالبی درباره سینمای ضد دفاع مقدس - صحبتها بدون کات و تایتل برای دوستان و خبرنگارانی که میخوان از تصویر استفاده کنن قرار گرفته - علت اینکه آقای طالبی مدام به پشت دوربین نگاه می کنن اینه که می خوان ببینن من به جواب مطلوبم رسیدم یا نه...

سوال: چرا پس از گذشت چندین سال از جنگ فیلمسازانی که به سمت سینمای دفاع مقدس میروند در حقیقت به نام سینمای ضد جنگ کارهای ضد دفاع می سازند؟

سیزدهمین جشنواره مقاومت - 93


  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات