نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۵۸۵ مطلب توسط «مجتبی قره باغی» ثبت شده است

Mojtaba Gharehbaghi

اگر افزایش قیمت 100 درصدی کرایه های اتوبوس رو به حالت قبل بر نگردونن

به عمق تکلیف و تعهد مسئولین پی خواهیم برد

 برخی با عوض کردن سه تا تاکسی به فقر مردم پی می برن و برای ادای تکلیف میان،

برخی هم با کندن چهارتا چاله که وظیفه اصلیشون در مسئولیتهای قبلیشونه به نام ادای تکلیف میان وسط میدون

آقایون من سرهنگ نیستم

این سینه هم پر از راز نیست

والله این بچه بازیهاتون کاملا معلومه، زده بیرون

 

آهای خادمی که مدعی خدمتی

مردم آگاهن، می فهمن، حالیشونه

تو هم آگاه باش

بفهم

تو شهرداری خوب بودی

چرا لج بازی می کنی

 حتما باید ملت چهارتا اتوبوس آتیش بزنن و جنابعالی به صورت گازانبری عمل کنی؟؟؟!!!

والله خوبیت نداره

بیاید آدم باشیم

 

به قول دوست گلم،آقا رضا Reza KH "هــــمــــیــــــــــن"


  • مجتبی قره باغی

سه زن مسلمان برمه کشته شدند

حداقل سه زن از  مسلمانان برمه در تیراندازی پلیس به سوی جمعیت معترض کشته شده‌اند.

یکی از این زنان حامله بود.

                                                                      

در این تیراندازی چند نفر نیز زخمی شده‌اند.

این افراد در اعتراض به طرح دولت برمه برای انتقال آنها به یک اردوگاه موقت دست به اعتراض زده بودند.

منازل این افراد سال پیش در خشونت‌های بودائیان علیه مسلمانان برمه از بین رفته بود.

در این خشونت‌ها صدها نفر کشته شدند و هزاران نفر نیز خانه و کاشانه خود را از دست دادند.

مسلمانان روهینگیا شهروند برمه محسوب نمی‌شوند و با تعبیض رو به رو هستند.

بیش از ۱۳۰ هزار نفر از ساکنان این منطقه از خشونت‌های قومی سال پیش گریخته‌اند. بیشتر این افراد در حال حاضر در اردوگاه‌های موقتی به سر می‌برند.

  • ۰ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۷
  • مجتبی قره باغی

از گذشته تا امروز، اداره کشورها، ملتها و اقوام، توسط بزرگان و سیاست مداران، اهمیت خاصی داشته است. شاهان در ادوار و اعصار مختلف نیز همیشه سعی در انتخاب افرادی لایق و فهیم به عنوان مشاور یا نخست وزیر برای اداره ی هر چه بهتر کشور و دولت خود می نمودند.

گسترش تفکرات کشورهای دموکراتیک و تاثیر آن بر سرزمین های مختلف باعث شد تا دیگر کشورها برای احقاق دموکراسی و مردم سالاری به سمت و سوی جمهوریت و برگزاری انتخابات مردمی حرکت کنند.

در این شرایط مردم خود را موظف می دانند تا برای این جمهوری، ریاستی لایق برگزینند. فردی که در گذشته به عنوان مشاور یا نخست وزیر در خدمت شاه، برای کشورگشایی و اداره ی کشور انتخاب می شد. فردی از دربار.

اما امروز مردم با انتخاب او به عنوان رئیس جمهور، به جای کشورگشایی و خدمتگذاری شاه، او را در خدمت خود می گیرند.

رئیس جمهور قرار است تا وارد عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ... در جامعه شود. پس بهتر است فردی از دورن مردم باشد، شخصی که با مردم آشناست.

اکنون برای انتخاب رئیس جمهور باید چندین کاندیدا خود را به مردم معرفی کنند تا هم مردم حق انتخاب داشته باشند، هم اینکه انتخابات معنا پیدا کند.کشورها و دول مختلف برای برگزاری انتخابات، سیاستهای خاص خود را دارند.

ایران نیز در این میان فیلترهایی برای تایید صلاحیت کاندیداها دارد. گذر از وزارتهای مختلف و شورای نگهبان از بدیهیات سیاست داخلی ایران است.

اما زمانی که یک کاندیدا از فیلتر عبور می کند و در جایگاه انتخاب مردم قرار می گیرد، تازه زمان معرفی مفصلش فرا می رسد.

شخصی که شاید مردم او را قبلا در جایگاه و مسئولیتهای مختلف دیده اند و حالا او باید خدمات پیشین خود و البته برنامه هایی که برای آینده مردم در دوران ریاستش دارد را برای مردم تشریح کند.

                          

این شرح و معرفی گونه های مختلف تبلیغات را شامل میشود.

تبلیغات توسط رسانه های جمعی فرا گیر مانند رادیو و تلویزیون .

تبلیغات مطبوعاتی مانند روزنامه ها و نشریات.

تبلیغات میدانی مانند پوستر، بنر و تراکتهای تبلیغاتی.

این تبلیغات هزینه های خود را نیز در بر دارد. هزینه های هنگفت که در بیشتر مواقع دور ریختنی بیش نیست. وقتی آقای حسین و علی و ... که دارای سوابق اجرایی مشخصی هستند این سوابق در گذر از مراحل مختلف موثر بوده، باز هم محتاج تبلیغاتی گسترده با هزینه های سنگین هستند؟!!

                      

البته باید متذکر شد که از زمان ورود رئیس جمهور احمدی نژاد به عرصه سیاست و اعلام کاندیداتوری از سوی او، ابداع اولین همیاری و تاسیس ستادهای انتخاباتی مردمی با مشارکت و همیاری مالی مردم صورت گرفت.

در تبلیغات دوره دوم ریاست جمهوری وی، دیگر کمتر به این قضیه اشاره شد و شاید دیگر تبلیغات، آن قدرها هم که جنگ نرم داخلی به کمکش آمد، کارآمد نبود.

امروز نیز با نزدیک شدن به پایان دوره ریاست جمهوری، ترفند جذب حمایت های مالی و مردمی در تبلیغات دوره ی نهم، در مدل جذب همکاری در ستادهای انتخاباتی کاندیداهای انتخاباتی دوره یازدهم مشهود است.

                         

اکنون چند سوالی که برای بنده و امثال بنده مطرح می شود این است که:

1-    آیا کاندیداهای ریاست جمهوری از طرف دولت حمایت مالی نمی شوند؟

2-    آیا مردم برای اینکه کاندیدای مورد نظرشان به پست ریاست برسد تا شاید برخی از شعارهای انتخاباتی خود را محقق کند، ما باید به عنوان طرفدار و حامی، هزینه های او را پرداخت کنیم؟


                                      

  • ۰ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۴۱
  • مجتبی قره باغی

مادر کمی صبر شاید

با وزنی اندک

حتی سبکتر از تولد

سنگینی غمی را

برایت هدیه آورم

غمی کوچک اما

به بزرگی ندیدنم

خاطره ای کوچک اما

به بزرگی یادآوریش

مادر...

می خندی وقتی میروم اما می گریی

و می گریی وقتی می آیم ولی من خندیدم

مادر طنین صدایت در گوشم

آرام کرد و سکوت شد

صدای موج خمپاره

اکنون خمپاره در زمین است و من با ملائک در آسمان

مادر وزنم را تحمل کن

من آمدم

اینبار با دو تکه استخوان

 

مجتبی قره باغی

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۵۹
  • مجتبی قره باغی

پیامی به دنیا، در فرانسه فیلم بسازید تا همه جا جایزه بگیرید

"میلاد جلیل زاده"

پیامی به دنیا، در فرانسه فیلم بسازید تا همه جا جایزه بگیرید

خیلی از فیلم های بزرگ تاریخ سینما از هیچ جشنواره ای جایزه نگرفتند اما شهرت آن ها در اقطار تاریخ پیچیده حتی بسیاری شان قبل از خلق پدیده ای به اسم جشنواره ساخته و پخش نشدند.

باشگاه خبرنگاران؛ خیلی از فیلم های بزرگ تاریخ سینما از هیچ جشنواره ای جایزه نگرفتند اما شهرت آن ها در اقطار تاریخ پیچیده حتی بسیاری شان قبل از خلق پدیده ای به اسم جشنواره ساخته و پخش نشدند اما نام و طراوت آنها هنوز باقی است اما در مورد آموره باید گفت که اگر جشن ها و جشنواره های رنگ به رنگ فرنگ آنرا در کانون توجه قرار نمی‌دادند، این فیلم فیلمی نبود که به خودی  خود نامی برآورد و دیده شود حتی اکثر کسانی که بر اثر تلقین جشنواره ها، امروز ممکن است چنین اثری را تحسین هم بکنند در فضای فارغ از غوغاها حاضر نمی شدند آن را تا سکانس نهایی تحمل و تماشا کنند.

در این نگارش به دلایل جایزه بگیر شدن فیلم میشائیل هانکه از سوئی در فرانسه و از سوی دیگر در آمریکا خواهیم پرداخت و بحث درباره ضعف های ساختاری و ویژگی های مضمونی اثر به یادداشت دیگری موکول خواهد شد که از شما دعوت می کنم در تکمیل پیام این نوشته یادداشت بعدی آن را هم مطالعه کنید.

 

*سوخت ماشین ناپلئون

 

سیاست سینمائی فرانسوی ها برای ترویج فرهنگشان در تمام دنیا اخیرا با برنامه ریزی هایی دقیق دو رویکرد اصلی را خیلی جدی پیگیری می کند از دعوت به عمل آوردن از فیلمسازان مطرح تمام دنیا برای ساخت آثاری فرانسوی، تا هم این کشور پاتوق تمام هنرمندان خلاق دنیا معرفی شود و هم کم کم جامعه فرانسوی تبدیل شود به سوژه تمام آثار هنری برتر در دنیا

2- معامله با آمریکایی ها برای محصور نماندن سینمای فرانسه به عده ای مخاطب روشنفکر جشنواره ای و به دست آوردن مخاطبین توده ای سینما توسط مافیای اکران هالیوودی

مورد اول با همین توضیح مختصر، فلسفه جوایز فرانسوی آموره و همچنین جشنواره های غیر فرانسوی که مقلد کن و سزار هستند را روشن می کند و نیازی به شرح بیشتر نیست فقط توضیحی که لازم می‌ماند بحث  معامله سینمایی فرانسه با  ایالات متحده است که جوایز آمریکائی آموره هم داخل همین دستگاه تعریف می شود.

معامله ای که قرار است درباره آن صحبت کنیم اتفاق افتاد چون به نظر می‌رسد هر دو طرف قضیه به آن احتیاج داشته باشند سینمای تجاری آمریکا که دیگر یکسره به سرگرمی سازی و فقدان جنبه های هنری متهم شد، می‌تواند عنوان های برجسته  هنری را از فرانسوی ها به عاریه بگیرد چون فرانسه از کن تا سزار سرزمین کارناوال های بزرگ سینمائی است از سوی دیگر فرانسوی ها هم می‌ توانند مخاطبین شان را از انحصار چند نفر روشنفکر سینما تکی بیرون آورده و توسط مافیای پخش آمریکائی حتی مخاطبین پاپ کورنی و تخته شکن سینما را به چمچه بیاورند چون بزرگترین مافیا در تمام عرصه های اقتصادی دنیا مافیای پخش فیلم آمریکایی است.

به عنوان ا ولین قدم های این همگرائی در کن 2012 یک اثر آمریکائی به نام درخت زندگی برگزیده شد و در پاسخ آن در همان سال اسکار آرتیست فرانسوی بود  اکنون هم در ادامه این بده بستان ها رئیس هیات داوران کن برای امسال شخصی قرار داده شده که نماد شاخص سینمای تجاری هالیوود است.

جوایز فیلم آموره  هم دقیقاً با توجه به همین بده بستان ها توضیح پذیر است.

هانکه اتریشی که حاضر نشد فیلم فرانسوی بسازد و نخل طلا را دریافت کرد حالا با یک فیلم فرانسوی وسط معامله با آمریکائی ها قرار می گرفت و اینچنین شد که گلدن گلوب و اسکار را هم برد نان به هم قرض دادن کن و گلدن گلوب و اسکار را هم برد نان به هم قرض دادن کن و اسکار در انتخاب فیلم و یا اعضای هیئت داوران کاملا روشن است اما هنگام مقایسه سزار بافتا یعنی معادل فرانسوی اسکار با مراسم های هالیوودی بیشتر به معامله ای بودن جوایز آمریکائی آموره پی برده می شود در سزار، آموره بهترین فیلم فرانسوی زبان شد و آرگو بهترین اثر غیر فرانسوی.

از سوی دیگر گلدن گلوب و اسکار جایزه بهترین فیلم انگلیسی زبان را به آرگو دادند و آموره را به عنوان بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان برگزیدند با توجه به این مطلب به نظر شایسته نمی رسد که فاکتورهای یک معامله را با معیارهای هنری اشتباه بگیریم و جوایز آموره را دلیل بر والائی های هنری اش بدانیم آموره که جایزه نگرفت و همه آن ها پاداشی برای یک  اتریشی است که فیلمسازان تمام شده بود اما چون حاضر شد سربازی در کشورگشائی فرهنگی فرانسه باشد تا مجسمه عمو اسکار هم پیش رفت. از هانکه دیگر بخاری در نمی آمد و او مجبور شد سوخت ماشین فرانسوی ها شود تا دود بلند کند.

شاید بد نیست به این هم اشاره کنیم که اهالی سینمای آمریکا در معامله گری با کشورهای دیگر سابقه دار هستند پیش از فرانسه و تا یکی دو دهه پیش نمونه شاخص آن تهاتر با ایتالیائی ها بود که کلی وسترن برای آمریکا ساختند و کلی فیلمساز نابغه تقدیم آمریکا کردند و در عوض توانستند فیلمهایشان را به پخش کننده آمریکائی بسپارند و آن قدر جایزه اسکار گرفتند که هنوز هم در تمام دنیا رکورددار به حساب می آیند اما ظاهرا حالا نوبت فرانسه است./ص

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۶
  • مجتبی قره باغی

تقلید کورمال از کیارستمی و موضع روشنفکرانه علیه زنان

"میلاد جلیل زاده"

"آموره" داستان پیرمردی است که همسرش بر اثر سکته ابتدا نیمه فلج می شود و کم کم حتی توانائی ذهنی اش را از دست می دهد اما او تا آخرین لحظه از بیمارش پرستاری می کند...

                                 

باشگاه خبرنگاران- "آموره" داستان پیرمردی است که همسرش بر اثر سکته ابتدا نیمه فلج می شود و کم کم حتی توانائی ذهنی اش را از دست می دهد اما او تا آخرین لحظه از بیمارش پرستاری می کند البته آخرین لحظه را خود این پیرمرد به وجود می آورد، یعنی همسرش را با متکا خفه می کند و کلی اشک می ریزد او پس از این قضیه خانه را ترک می‌کند و مامورین آتش نشانی با شکستن درب منزل جنازه خانم لوران را پیدا می‌کنند.

یک منتقد صادق و بی غل و غش در جواب (آموره چه جور فیلمی است) باید به مخاطب پرسشگر بگوید یک فیلم با ریتمی بی نهایت کند، که گاه حتی تا حد شکنجه شما کشدار می شود واقعا آموره چنین فیلمی است و طولانی بودن پلان های آن را تئوری های پوسیده ای توجیه می کند که در دوره لج بازی مدرنیستم با مزاج نرمال انسان ها به یک مد روشنفکری تبدیل شده بود و حالا یک پیرمرد مربوط به آن دوره کارگردان آموره، ضدیت مدرنیسم با زیبائی شناسی طبیعی آدم ها را به دوره پست مدرن آورده البته پلان طولانی را نمی توان به طور کل نفی کرد اما هر طولانی بودن و ریتم کندی هم نمی‌تواند با ایستادن زیر تابلوی (من هنری و روشنفکری هستم) به همه منتقدان شیوه اش بگوید ساکت!

سینمای لانگ تیک و کشدار را دوست داشته باشید یا نه، به هر حال از آن منطق خودش را انتظار دارید و گرنه هر کسی که پلان ها را طولانی کرد می‌تواند ادعا کند فیلمی هنری ساخته و آن طور دیگر فرقی بین یک اثر معمولی با آثار بزرگ وجود ندارد بیائید درباره منطق این نوع سینما بحث کنیم.

            

*یک تقلید کورمال ونیم بند از عباس کیارستمی

تفکر غالب و مشهورتر در تئوری های هنری به یک تفاوت گذاری هنرمندانه بین واقعیت محض با اثر هنری اعتقاد دارد عکس کاخ گلستان را می‌توان در میدان انقلاب به بهای هزار تومان خرید اما نقاشی آن (اثر استاد کمال الملک) از فرط هنری بودن قیمت ندارد با اینکه عکس به واقعیت نزدیک تر است اما تصرف یک هنرمند در حقیقت یعنی همان فاصله ای که بین واقعیت محض و اثر هنری به وجود آمده لازم است تا اثر ارزش پیدا کند اما برخلاف این تفکر غالب، در یکی از مکاتب هنری اعتقاد بر این است که هر اثری باید گزارش صرف واقعیت باشد این مکتب به واقعیت محض و هر روز مره که به هیچ وجه تصرفی زیبائی شناسانه در آن نشده اعتقاد دارد پس طبیعی است پیروان چنین مکتبی کات در سینما را تصرف در امر واقعی بدانند و مخالف آن باشند و تا حد ممکن پلان ها را بدون کات و طولانی کنند اما چنین تفکری فقط جلوی کات را نمی گیرد بلکه جلوی قصه شدن ماجرا را هم خواهد گرفت چون پاد رمانتیک است و به داستان هم اعتقاد ندارد و داستان را چینش اتقاقات توسط نویسنده می داند و در حالی که واقعیت محض خیلی معمولی تر از داستان های نویسندگان است.

                 

این مکتب در شاخه های مختلف هنری باعث به وجود آمدن شیوه های بیانی و سبکی خاصی شده و اوج سینمائی آن در دنیا کسی است به اسم عباس کیارستمی که در آثارش علم هنری جای فلسفه هنر را گرفته مشکلی که در مورد فیلم "آموره" وجود داشت این است که ژست داستان گوئی دارد و باید به سبکی که مناسب چنین داستانی باشد کارگردانی می شد نه با مدل سینمائی فیزیکی اما به جای این که ایرادهای قصه برطرف شود و نویسنده حفره های داستان را پر کند موقع کارگردانی به قول قدیمی های خودمان تا سفید بود توی آن آب بستند و قصه ای که باید در پانزده دقیقه روایت میشد برای رسیدن به استاندارد یک فیلم بلند تا نود دقیقه کش پید کرد و برای توجیه این کش دادن به آبروی فیملهای ناتورالیستی امثال کیارستمی توسل شده حتی در تنها نمای فیلم که خارج از منزل آقای خانم لوران گرفته شده یعنی نمای اپرا، یک ادای دین رسمی به فیلم شیرین کیارستمی انجام گرفت که باز تاکید می‌کنم آن مدل روایت و کارگردانی منطق خودش را دارد و آموره فقط برای توجیه ضعف هایش قسمت هائی از آن سبک را به کار برد.

                           

توجه کنید که هر بار غذا دادن پیرمرد به پیرزن چند دقیقه و بدون کات طول می‌کشد تمام کارهای دیگر هم همین طور است حالا فرض کنید آقای هانکه کات می زد و طبق عرف معمول این اتفاقات را خیلی کوتاه تر نشان میداد آن وقت کلی از زمان فیلم از دست می رفت در چنین وضعیت یا فیلم در حد یک ربع ساعت کوتاه می شد و یا باید مثلا به جای سه بار غذا دادن در طول فیلم ده بار آن را نشان می داد که این هم نوع دیگری از کسالت آوری می شد و بدتر اینکه نمیشد یک توجیه روشنفکری هم برایش دست و پا کرد.

*بیزاری روشنفکرانه از زن ها

بعد از مطالب فوق نوبت این است که به ایده آل اثر و آنچه که  می‌خواهد بگوید بپردازیم آموره روی این نکته تاکید دارد که عشق اساسا چیزی مردانه است و پرسپکتیو ایدئولوژیک فیلم تاکیدی بر این مطلب به حساب می‌آید که تمام عشاق مشهور تاریخ در دنیا از میان مردان بوده اند.

شاید مشائیل هانکه در جامعه همان چیزی را دیده که بعدها بررسی های آماری هم بنا به حکمی رسمی تر اعلام کرده ند که البته باید گفت او از مشاهداتش برداشت های خودش را کرده و اکنون در اثرش به مود بیان گذاشته است یک آمار رسمی  در چند سال پیش اعلام کرد که متوسط سن زنان سالمند بعد از مرگ همسرشان بالاتر می رود اما در مورد آقایان قضیه بالعکس است و آن ها بعد از فوت همسرها نسبت به متوسط عمر سالمندان کمتر زندگی کرده اند از این آمار می شود وفاداری و عشق ابدی مردها را برداشت کرد و البته ممکن است برداشت هائی برخلاف آن هم قابل انجام باشد من در این نگارش در تائید یا رد هر طرف از قضیه هیچ صحبتی نمی کنم و قصدم صرفا توضیح دیدگاه فیلمساز است از سکانس های ابتدائی فیلم می شد این دیدگاه را فهمید بعد از بازگشت آقا و خانم لوران از اپرا به منزل مرد به زن پیر و فرتوتش می گوید امشب چقدر زیبا شده ای و زن خیلی سرد پاسخ میدهد شوخیت گرفته واین تقریبا یعنی دیوانه شده ای؟ چنین دیالوگ هائی یعنی که یک مرد می تواند حتی در سن هشتاد سالگی در سیمای محبوبه اش زیبائی ببیند و خاصیت عشق این است اما زن ها نخواهند توانست این حرارت را حفظ کنند و عشق در آن ها خاصیتی زودگذر و سطحی است صحنه هائی که پیرمرد قصه همسرش را کمک می کند تا راه برود از نظر فیزیکی بی شباهت با باله های یک زن و مرد جوان نیست و این شباهت تقریبا چنین معنی می دهد که یک مرد فقط در دوران طراوت و شادابی پایه و حریف معشوقه اش نیست بلکه همیشه در شور و وفاداری باقی خواهد ماند.

تجربه به ما میگوید که چنین موضع گرفتنی از یک فیلمساز سالمند مثل میشائیل هانکه چیز بدیع و غیر منتظره ای نیست خیلی از روشنفکران در سنین بالا دیدی منفی نسبت به خانمه ها پیدا می کنند و البته این حالت ضد زن از نوع سنتی میل به کنیزک کردن زنان، نیست بلکه صرفا یک دید انتقادی نسبت به جنس مخالف است شاید دلیل چنین روحیه ای رودست خوردن مرتب روشنفکرها در سنین جوانی از مردان لااوبالی اجتماع هنگام رقابت برای بدست آوردن دل خانم ها باشد و این قضیه باعث شده آنها بعد سپری کردن یک عمر هنگام اندیشیدن به دلیل این وضعیت تصور  کنند که زن ها فقط درگیر ظواهر فریبنده می شوند و باطن عشق را درک نخواهند کرد باز هم جای تاکید دارد که من فقط در حال نقل و توضیح مطلب در راستای نقد و توصیف فیلم هستم و موافق یا مخالف این نظریه حرفی نمی زنم.

چنین مود و احساسی را در فیلم سفید اثر کیشلوفسکی هم می‌توان دید و نیز دو آثار اکثر روشنفکرانی که در دوره کهنسالی به خلق هنری پرداخته اند البته موارد قابل توجه دیگری هم وجود دارد آن ها کاملا خلاف این موضع اتخاذ شده و چنین آثاری را کسانی بوجود آورده اند که زندگی شخصی شان شیرین ومحبت آمیز و امن بوده و به هر حال وضعیت روانی یک هنرمند به طور ناخودآگاه در اثر او تجلی خواهد کرد./ی2

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۴
  • مجتبی قره باغی

"بهمن قبادی" و گسسته شعرهای بی ربط به شقیقه

"میلاد جلیل زاده"

بهمن قبادی سالها در سینمای هنری تلاش کرد تا نامی برآورد. او دستیار کیارستمی بود و خیلی ها قبادی را سایه کیارستمی می دانستند، اما این سایه هیچ گاه رنگ نگرفت.

باشگاه خبرنگاران- شاعری نوپرداز که سنی مذهب و اصالتا کرد است، با دختر یک تیمسار شاهنشاهی ازدواج کرده، اما راننده آنها که به این زن علاقمند است، صبر می کند تا هنگام انقلاب خود را در صف مجاهدین جا زده و با او و همسرش تسویه حساب کند.

این شاعر حدود 30 سال در زندان می ماند و وقتی آزاد شد درپی همسرش به ترکیه می رود.

"بهمن قبادی" سالها در سینمای هنری تلاش کرد تا نامی برآورد. او دستیار کیارستمی بود و خیلی ها قبادی را سایه کیارستمی می دانستند، اما این سایه هیچ گاه رنگ نگرفت و او هیچ وقت نتوانست یک سینماگر روشنفکر درجه یک معرفی شود.

"قبادی" از ابتدا هم آرمان های روشنفکری نداشت و تمام تلاش هایش در آن مسیر فقط به یک دلیل بود یعنی شهرت یا همان چیزی که ظاهرا مهمترین علاقه شخصی او در زندگی است. او می خواست مثل کیارستمی مشهور باشد، اما از سینمای انتلکت آبی برایش گرم نشد.

"بهمن قبادی" از فیلم (کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد) به این سو پس از دلسرد شدن نسبت به اوج گیری در فضای جشنواره ای برای دیده شدن سمت جنجال های سیاسی رفت.

قبادی خیلی دوست داشت که "گربه های ایرانی" تیپی شبیه فیلم (سنتوری) پیدا کند. "سنتوری "فیلمی بودکه قبل از دریافت مجوز اکران، سی دی آن در بازار پخش شد و به همین علت علی رغم اینکه اقبال تجاری را از دست داد، بسیار بیشتر از حد معمول توسط توده مخاطبان دیده شد و جنجال آفرینی کرد.

قبادی هم فیلم خودش را در بازار و به صورت غیر قانونی پخش کرد تا جنجال بسازد و در ابتدای  سی دی تصویری از خودش قرار داد که با مخاطبین مکالمه می کرد تا به این طریق شناخته شود.

در بطن فیلم هم حضور بی مورد یک خواننده رپ فقط چنین توضیح پذیر می نمود که این خواننده قرار است مانند ماجرای محسن چاووشی در فیلم سنتوری توجهات را به خود جلب کند.

اما (فصل کرگدن) اوج دست و پا زدن های قبادی برای جنجال سازی و دیده شدن است. حضور آرش (یک خواننده ایرانی خارج نشین) در کنار مونیکا بلوچی (هنرپیشه خارجی) و بهروز وثوقی (ستاره سینمای قبل از انقلاب) و همچنین یک کارگردان و بازیگر سریال های ترکیه ای، ترکیبی را تشکیل می داد که گرچه حضور اکثرشان در فیلم هیچ لزومی نداشت، اما فقط به درد جنجال ساختن می خورد.

قطعا در خارج از کشور هم ایرانی هایی پیدا می شدند که به جای مونیکا بلوچی با آن فیلمساز ترک، نقش کاراکترهای ایرانی را بدون لهجه های غلیظ تازی ایفا کنند یا حضور بسیار کوتاه و حتی بی کلام آن خواننده ایرانی این سوال را پیش می کشد که چه لزومی داشت چنین نقشی را او بازی کند؟

پر واضح است که تمام اینها دست و پا زدن های قبادی برای جنجال سازی و دیده شدن است و حتی از همین جهات به کیفیت فیلم هم صدمه های جدی وارد شده، مخصوصا بازیگرانی که فارسی را خوب بلد نیستند.

در مورد بازی بهروز وثوقی هم باید گفت علی رغم افسانه ای که از ایشان برای بازی در فیلم های قبل از انقلاب ساخته شده، وثوق در این فیلم فقط تیپ بازی کرد، یعنی تیپ آدم کم حرف و افسرده.

راننده یک تیمسار شاهنشاهی بدون هیچ دلیل قابل مشاهده ای پس از پیروزی انقلاب تبدیل به یکی از چهره های شاخص می شود.

آیا فضای اول انقلاب در محاکمات حساب نشده آن خلاصه می شود و ترورهای پرتعداد کوچه بازاری که از دایره هدفگیری مجال انقلابی گذشته بود و هر فرد مذهبی اما معمولی را نیز در امان نمی گذاشت، قسمت دیگری از حقیقت نیست که بدون آن پازل شناخت تاریخی ما کامل نمی شود؟

به هرحال، اشاره به همین چند مورد فوق کافی بود و دقت در ایرادهای تاریخی_ سیاسی این فیلم مثل غلط املائی گرفتن از خط خط های یک خردسال است.

دیروز به بهمن قبادی می گفتیم شما را چه به سینمای روشنفکری؟ و امروز هم باید به او گفت شما را چه به سیاست؟

او به درد این می خورد که یک خواننده پاپ باشد تا علاقه مفرطش به شهرت توده ای ارضا شود. عشق به خوانندگی و موزیک عام پسند را در دو فیلم اخیرش به وضوح می بینیم. همچنین تاکید بدون جهت و بدون نتیجه گیری اش را بر حس پان کردسیم.

فیلمبرداری کار هم که از نظر فنی با کیفیت انجام شده (سوای کار فیلمبردار) در کارگردانی به درد چیزی بیشتر از کارت پستالیسم نخورد، فکر نمی کنم کسی جز با انگیزه های سیاسی از ته دل این فیلم را دوست داشته باشد و تحسین کند. به هرحال تشویق یک هنرمند بی استعداد مثل هورا کشیدن برای یک سخنران لال است./ی2

 

یادداشت از میلاد جلیل زاده.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۵۰
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی