نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

شراب خلر شیراز داده ام از دست

شراب خلر شیراز داده ام از دست

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۲، ۰۳:۳۹ ق.ظ

یه مسابقه داریم!

غزل زیر خیلی بازدید داشته و کپی شده. ازتون میخوام زحمت بکشید در خصوص این غزل نظراتتون رو بنویسید. اگر نقدی دارید یا نکته ای به ذهنتون میرسه براش کامنت کنید.

به سه تا از بهترین کامنتها نفری یک عدد گردنبند طرح سنتی (به مبلغ یک میلیون و پانصد هزار ریال) به یادگار هدیه داده میشه.

روی لینک پست مسابقه کلیک کنید.

مهلت شرکت در مسابقه تا آخر همین برجه یعنی تا پایان دی ماه 
.....................................................................................................
در چالش کامنت چون تعداد زیادی شرکت کننده نداشتیم اسامی شرکت کننده ها رو ریختم داخل یه ظرف و شانسی سه تا اسم در آوردم. این رو هم بگم که روی محتوای کامنت سخت گیری نکردم و حتی اون نفری رو هم که قصد شرکت در چالش رو نداشت در قرعه کشی شرکت دادم

نازی، حمید و محمد برنده شدن و منتظرم که آدرسشون رو برام بطور خصوصی ارسال کنن تا هدیه های ناقابلی که قولش رو داده بودم براشون بفرستم

.....................................................................................................

اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!

وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!

گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد...

در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!

کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،

دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!

شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...

خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!

چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،

به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!

بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟

در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!

حسین جنتی

.

نظرات (۷)

با نظر نازی موافقم
جواب شما هم خیلی خوب

ای کاش همین دنیا خدا جوایزمون رو بده

سلام

من هیچ اطلاعاتی از انواع شعر و سبک ها و قافیه و ردیف و... ندارم اما این شعر رو خیلی دوست دارم، یک جوری هم یادت رو میبره به چیزهایی ک تو زندگی از دست دادی هم دلت رو یک جور قشنگ وخاص تنگ میکنه و میلرزونه

دوستش دارم کلا

پاسخ:
سلام

دقیقا همینه
یادت میاره چه کارهایی رو نکردی به امید جایی که نمیدونی حقیقت داره یا نه
بنظرم خدا باید بابت همین انتخاب از همین دنیا شروع کنه پاداش دادن تا نوبت به اونور برسه

.
.

شعر زیبایی هست و چالشی ولی آخرش نتیجه نگرفته همچنان سردرگم

پاسخ:
زنده باشی 🌹

شراب خلر شیراز  خورد و خل گردید 

جهان به دور سرش چو پرگار می گردید

تمام دار و ندارش با اگر توأمان گردید

پی برنده میان سیاه و سپید می گردید

کمی گذشت و او کسل گردید 

و همچنان پی خمره گیراتری می گردید

 

 

 

پاسخ:
ممنون 
.

روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
و آنها که کرده ایم یکایک عیان شود

یا رب به فضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود

بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال
مهلت بیابد از اجل و کامران شود

هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد
با صد هزار حسرت از اینجا روان شود

آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد
وز بم و زیر، خانه پر آه و فغان شود

تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی
اوراد ذاکران ز کران تا کران شود

آرند نعش تا به لب گور و هر که هست
بعد از نماز باز سر خانمان شود

میراث گیر کم خرد آید به جست و جوی
پس گفت و گوی بر سر باغ و دکان شود

نامی ز ما بماند و اجزای ما تمام
در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود

خرم دلی که در حرم آباد امن و عیش
حق را به خوان لطف و کرم میهمان شود

این کار دولتست نداند کسی یقین
سعدی یقین به جنت و خلدت چه سان شود

سعدی

پاسخ:

سلام

قصد شرکت تو مسابقه رو ندارم چون چیز خاصی نمیخوام بنویسم
من توقع داشتم آخرش یه طور دیگه تموم بشه

پاسخ:
سلام و سپاس

.

سلام
عرض ادب خدمت همه و جناب ادمین وبلاگ
بنظر من این شاعر داره از الان فرض رو بر این میگذاره که قیامتی وجود نداره و اینجا کلا ضرر کرده که متشرع بوده

پاسخ:
سلام
ممنون از نظرتون
بعدا برای پاسخ به شما و البته اعلام برندگان،کامنت و پاسخم به شما رو ادیت خواهم کرد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات