عقیق را گویند سنگی است به رنگ خدا
و مستحب که در نماز بوسه زند دستان مومن را
و در قنوت نیز چشمش را خیره میدوزند به چشمانشان
سر کودک اما سنگ
میخواهد از قنوت آیا ؟!
- ۰ نظر
- ۱۳ دی ۰۲ ، ۰۲:۱۱
عقیق را گویند سنگی است به رنگ خدا
و مستحب که در نماز بوسه زند دستان مومن را
و در قنوت نیز چشمش را خیره میدوزند به چشمانشان
سر کودک اما سنگ
میخواهد از قنوت آیا ؟!
یه مسابقه داریم!
غزل زیر خیلی بازدید داشته و کپی شده. ازتون میخوام زحمت بکشید در خصوص این غزل نظراتتون رو بنویسید. اگر نقدی دارید یا نکته ای به ذهنتون میرسه براش کامنت کنید.
به سه تا از بهترین کامنتها نفری یک عدد گردنبند طرح سنتی (به مبلغ یک میلیون و پانصد هزار ریال) به یادگار هدیه داده میشه.
روی لینک پست مسابقه کلیک کنید.
مهلت شرکت در مسابقه تا آخر همین برجه یعنی تا پایان دی ماه
.....................................................................................................
در چالش کامنت چون تعداد زیادی شرکت کننده نداشتیم اسامی شرکت کننده ها رو ریختم داخل یه ظرف و شانسی سه تا اسم در آوردم. این رو هم بگم که روی محتوای کامنت سخت گیری نکردم و حتی اون نفری رو هم که قصد شرکت در چالش رو نداشت در قرعه کشی شرکت دادم
نازی، حمید و محمد برنده شدن و منتظرم که آدرسشون رو برام بطور خصوصی ارسال کنن تا هدیه های ناقابلی که قولش رو داده بودم براشون بفرستم
.....................................................................................................
اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!
وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!
گرفتم اینکه دری هست و کوبهای دارد...
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!
کفنکِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!
شرابِ خُلَّرِ شیراز دادهام از دست...
خبر زِ خمرهی گیراتری نباشد چه؟!
چنین که زحمتِ پرهیز بُردهام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!
بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!
حسین جنتی
مدتی پیش پسرم رو در یکی از کلاسهای مجتمع فنی ثبت نام کردم. از همون ابتدا با تاخیر منطقی بخاطر تکمیل ظرفیت کلاس ها دیر شروع شدن اما هنوز کلاسها به نیمی از تایم قانونی کلی نرسیده بودند که استادشون شروع میکنه به تق و لق به کلاس اومدن. مرتبهی اول کلاس رو نیمه رها میکنه و میگه همسرم مریض شده و باید خودمون برسونم به بیمارستان.
هفتهی بعدی که بچه ها میرن سر کلاس از همون اول استاد کلاس رو تعطیل میکنه و میگه ناچارم برم چون از محل کارم بهم زنگ زدن گفتن کار واجبی پیش اومده و باید برم.
این رو هم بگم که کلاسها هفته ای دو جلسه و هر جلسه 3 ساعته برگزار میشه که نیم ساعت آخر رو هم همیشه زودتر تعطیل میکنن که این منهای دو تایم استراحت 15 دقیقه ایه و یعنی عملا کلاسها در هر جلس 2 ساعته برگزار میشن و نتیجتا اگر کل آموزش 60 ساعته باشه شما درنظر بگیر حدود 20 ساعت از کلاسها عملا دزدیده میشن.
میگفتم؛
یهو تصمیم گرفته میشه استاد دیگه نیاد چون ظاهرا محل کارش اجازه نمیده که بنظر بعید میاد اینطور باشه و یحتمل شیفت کاریش تغییر کرده. بنابراین کلاسها به مدت دوهفته یعنی چهار جلسه معلق میشه.
حالا یه خانمی قراره بشه استاد و در همون ساعات و روزها کلاس رو ادامه بده. اما بچه ها مشکل دارن چون تا حالا تایم تابستون بوده و درگیر دانشگاه و مدرسه نبودن و از قرار حالا با شروع مهر ماه کلاسها شروع شده و نمیتونن طبق روال قبل بیان. هر کی به نحوی یه مشکلی با ساعات قبلی داره.
با مشقت فراوان و نارضایتی خیلیها اینطور مقرر میشه که جمعه ها در طول روز برن سر کلاس.
برنامه به همین منوال ادامه پیدا میکنه.
تا اینکه به جلسه آخر میرسن و برای جبران دو جلسه غیبت استاد قبلی که 6 ساعت بوده میخوان دو ساعت به جمعه ها که حالا داره 5 ساعته برگزار میشه اضافه کنن. حالا بیشتر بچه ها مخالفن ولی مجتمع میگه من کلاسهای جدید ثبت نام کردم و چاره ای ندارم باید جلسه آخر 7 ساعته برگزار بشه که در حقیقت تا پاسی از شب طول میکشه.
حالا تمام این داستان رو براتون نوشتم تا ببینید با چه موسسه بی صاحب و بی درو پیکری طرف هستد.
اگر خواستید در این موسسه ثبت نام کنید برای هر آموزشی حتما قبلش خوب همه جارو بررسی و سرچ کنید حتما هستن موسساتی که هم معتبرتر هم قیمت مناسبتر و هم قانون مند هستن رو میابید و مثل امثال ما گول اسم این مکان رو نخورید که مفتش هم گرونه.
در ادامه اسکرین شات های گروه موسسه رو براتون میذارم تا ببینید با چه کودن های زورگویی طرف هستید.
در ادامه مطلب الباقی عکسها رو ببینید
حتی اگر یک درصد اشتباه کرده باشم در تشخیص اینکه چه کسی پیام فرستاده، برای اینکه دقیق بدانی؛ میگویم.
من نه به تو فکر میکنم و نه برای تو مینویسم، هر چه مینویسم برای خیال و ذهن پرکشیدهی من است به سوی آنکه نه تو میدانی، نه من!
من نه تو را وصلهی خود میدانم و نه هیچکس دیگر را! اصلا من خودم را وصلهی کسی نمیدانم.
من مَلَک بودم و فردوسِ بَرین جایَم بود
آدم آورد در این دیرِ خراب آبادم
اما این را برای تو مینویسم؛
هر آنچه اینجا مینویسم دقیقا برای تو نیست، حتی اگر خیال کردی برای توست. بدان که برای پرنده خیال ذهن من است، نه هیچکس دیگر و شاید روزی این پرنده خیال تجسدی در این دنیای بیرویای من برای خود دست و پا کرد و من را با خود برد.
تو دلت یه دریاست که همرنگ چشماته
دلم یه صحراست که کویر بغضامه
الان کجایی؟
برای همه پیش میاد. منم مثل همه؛ یه وقتایی دوست دارم بگم الان کجایی؟!
یه وقتایی باید باشی برای یکی و یکی برات باشه!
نمیدونی چته و چه مرگته، ولی حست میگه لازمش داری همونی رو که یکی از تکههای پازل دلت رو برداشته برده. ممکنه ندونی اون کی هست اصلا. دل مرد لامصب هزار تکه پازله و ممکنه بعضیا تکههاشو بردارن و ممکنه خودش به بعضیا داده باشه. نمیدونم شاید این هم یه سیکل روانی مردونهست که هر از گاهی درگیرش میشم ولی ماهانه نیست. ویریه و اتفاقا سیگنال و تایم خاصی نداره.
خیلی وقته میخوام یه پادکست صوتی خاص تولید کنم؛ اما نمیاد! حسشو میگم؛ ایدهشو میگم! نه اینکه نداشته باشم نه! شکر خدا یه مغز داغون دارم پر از ایده و فراوان از اندیشه، اما اینکه بشینم همه رو دسته بندی کنم و بیارم روی کاغذ و بنویسم چی میخوام و یه سناریو و قصه داشته باشم، نه. واقعا میخوام فریاد بزنم. تازه نشستم نزدیک ۱۵ گیگ ساند افکت کاربردی و درست و درمون و با کیفیت و قانونی دانلود کردم. چند روز وقت گذاشتم بیشترش رو گوش دادم دسته بندی کردم و با ۳۰ گیگ قبلی تلفیقش کردم. این عدد و رقم رو میگم که بدونی وقت گذاشتم برای اینکه تهش کار تولید کنم اما حال ندارم بلند شم. کی قراره پاشم تیمم رو دوباره درست کنم و یه فیلم بسازم؟؟؟؟ تا کی قراره روح و روانم رو با این کارهای کوچیک مثل پادکست ارضا کنم؟؟؟؟
این تیکه از موزیک رو خودم با گوشی کات کردم بقیهاش کمی سخیف و شاید چرند باشه. اصل ماجرا همینحاست.
داشتم یه تورقی توی نوشته های وبلاگم نسبت به بازدیدهای عمومی میکردم. نکته قابل تامل برای خودم گردش ارام و ده سالهی سیاسی اجتماعی در بیان و یادداشتهامه. شاید در نگرش مذهبی به یه بلوغ و رشدی رسیده باشم که مقداری محسوس قابل مشاهده باشه، اما در نگاهم نسبت به حاکمیت، سیاست و اجتماع دگرگونی های شگرفی رخ داده که گاها از دیدن برخی پستها و نگاههای سابقم خجالت میکشم اما دلم نمیخواد اون مطالب رو حذف کنم.
راستی یه مدته معرفی کتاب نذاشتم.
پست بعدی معرفی فیلم و کتاب میذارم.
اما فعلا حواستون باشه کتابراه چند روزی هست هر روز یه کتاب رایگان میذاره. اخر هفته ها هم که مدت زیادیه اینکارو میکنه. کتابهای رایگانش رو از دست ندید.
یه تیشرت دارم روش به زبون خارجه نوشته که - البته من فارسیش رو مینویسم - کارهات رو تو سکوت انجام بده بذار موفقیت هات فریاد بزنن.
یه عکس هم دارم بالای سیستم کامپیوترم - سیدمرتضی آوینی- که همیشه و هر جا سیسنم و کارم باشه اونم باهامه.
اولی رو فقط تنم می کنم و دومی رو فقط با خودم دارم اما به هیچکدوم عمل نمیکنم. یعنی حاملم. حامل حرفهای خوب و عکسهای خوب. ای کاش عامل بودم به هر دوش.
یعنی فکر میکنم که هستم و عمل میکنم اما میدونم که نیستم و نمیکنم.